روز مادر....
يا حافظ....
عزيزِ دلِ من...
روز مادر رفتيم قم...در كنار عزيزانِ محبوب...همه جمع شديم و حياط را فرش كرديم...تو و زهرا و مريم و حلما باز دنيا را غرق خنده هايتان كرديد، غرق قربان صدقه هايي كه بي منت روانه ي وجودتان ميشوند..
جلوي چشمم افتادي، آمدم بندِ شلوارت را محكم كنم ، هيجانِ بازي كردن وادارت كرد خودت را عقب بكشي تا از دستم فرار كني و بروي پيِ بازي...از دستم ول شدي و با شدت تمام پرت شدي لبه ي باغچه ي خانه ي بي بي ...بلندت كردم و هزار تكه شد دلم، دستم ...چشمم...زبانم...قلبم!
آخ قلبم مبين!
ميداني بچه يعني قلبي كه بيرون از سينه ميتپد؟
گوشٓ ت له شد!
ديدم گوش ت است ، ديدم خوني نيست، ديدم بلند شدي و ايستادي...حالا نوبت من بود ...اشكهايم مجال ندادند...مرا خوب كردند، مرا گفتند آرام باش مبين خوب است...
مبين!!! تو بايد باشي..همينطور با همين قد و بالا جلوي چشمم بالنده تر شوي...من به خدا گفته ام، مبين نفسسسسِ من است ..من را نكُش!
تنت سلامت جان دل...
هديه امسال را تو به بي بي و ماماني زهرا دادي از طرف خودت و با دست خودت...آخر مهربانيت مرزي ندارد عزيزم...خدايا حافظش باش به تو ميسپارمش...راستي از روزي كه تو بدنيا آمدي تا هروقت نفس هاي جاودانه ات در اين هوا جاريست ، روز مادر برايم مقدس است...ولي روز من روزِ تولد توست...من آن روز مادر شدم .خدايا شكرت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی