دریای زمستانی...
یا علیم...
زمستانِ شمال را که دیدی ، دل و جانت تازه شد...این را خنده های سخاوتمندانه ات گواه بودند!
تو آنقدر کودک و معصومی، که این چند و چون های دنیای ما بزرگتر ها برایت مهم نیست....
همینکه روی شن های سرد بدوی و با موج ها گرگم به هوا بازی کنی...
صدف و سنگ جمع کنی و با چوبی کوچک روی شن ها نقشی بکشی به تقلید از دایی!
برای وداع با دریا اشک بریزی و دلت باز دریـــــا بخواهد...
این ها تو و دنیایت را کفایتت می کند....
و برای ما همین بس که بگویی من خیلی دریا رو دوس دارم بازم بیایم!
دلم خواست هرچه زودتر تو را به آرزوی شادت برسانم...بگذار هوا خوب شود عشق نازم.
خـــــدای جان...لحظه لحظه ی بودنمان زیر نگاه گرم و مهربانت.
+ آمل ....محمود آباد...مشکی و سفید...سه روزه!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی