فرشته پاک خونه ی ما
دیروز تمام روز خوابیدی...
فقط برای شیر بیدار میشدی...
شب بابایی اومد و حسابی براش اواز خوندی, بازی کردید وبا ماسوپ خوردی...ساعت12:30 خوابوندمت...
وقتی اومدم بخوابم دیدم چشمای نازت بازه و تا منو دیدی زیباترین لبخند دنیا رو بهم هدیه دادی...
یک ساعتی باهات بازی کردم تا خسته بشی و بخوابی...ولی اثری از خواب نبود!
کوچولوی من؛ بزرگ شدی
دیگه نباید بعد از خواب بعدازظهر بخوابونمت...
سرحال بودی و برام اواز میخوندی و میخندیدی....دلت بازی میخواست؛شعر میخواست
تا بهت میگفتم هیس بخواب! فکر میکردی یه بازیه و قهقهه میزدی...مامان فدای خندهات..ازت کلی عکس گرفتم قربون ژست گرفتنت...ساعت 3:08 دقیقه
شبی بود دیشب
تا قبل از این اگه بیدار بودی دلیلی داشت...گریه میکردی...بیتاب بودی...
اما دیشب اروم بودی...ارومه اروم...! باهم بودیم تا4:30 صبح...پنج دقیقه قبل از اذان خوابیدی...
دو سه روزی بود نمازم قضا میشد...نمازم رو خوندم و اومدم کنارت دراز کشیدم و پرشدم از بوی تنت و نفسهات...
شاید خدا مامورت کرده بود فرشته پاک و معصومم.....حس خوبی داشتم.
خیلی خوب!!!
خدا رو شکر کردم...شاید برداشت من این بود؛
اما بیداری تو،بدون گریه ؛ ختده های نیمه شبت...اذان صبح...برای من حس خوبی رو همراه داشت...
خسته شدم ,خوابم میومد...اما وقتی میخواستم بخوابم با ارامشی لذت بخش خوابیدم
ممنون خدای مهربونم...ممنون که حرف دیروزم رو شنیدی...ممنون که هنوز منو به حال خودم رها نکردی
دوستت دارم خدایم
شکر برای مبین؛ فرشته پاک خونه ی ما.