آمد بهار جانها....
يا مقلب القلوب و الابصار....
مبين، بهار ِ جانم
تا هميشه ي مادرانه ام بهار، يعني تو...
روزهاي آخر اسفندِ امسال پُر از توست...نگاههايِ جستجوگرت...حالا ديگر خوب ميداني بهار يعني نو شدن!
لمس كردي، ديدي، فهميدي برگهاي سبزِ كمرنگ يعني بهار.
فهميدي شاخه ي تٓر درختان يعني بهار...
فهميدي قاصدك ها بهار را زيباتر ميكنند..
فهميدي شكوفه يعني گلِ كوچك ، يعني بهار...
فهميدي ماهي گلي و سبزه ي خانگي يعني عيد...
فهميدي سين يعني هفت سين...
فهميدي سال نو ميشود، تولدت نزديك است...
فهميدي بهشتِ بهار از آنِ توست...
فهميدي عيد و سفر و نو شدن از بهار است...
و من فهميدم جانم به تو بند است...
فهميدم بهار كه ميشود تو بايد باشي...وگرنه فصل است ديگر، مي رود و مي آيد! حالا يكي تٓر و تازه تر، يكي خشك تر...
اما ...
تو كه باشي، فصل و ماه و روز و ثانيه برايمان خوش است ...
شكوفه ي بهاريِ مادر عيدت مبارك.
سالت نيك و سلامت عزيز دل مادر...
الحمدلله الحمدلله الحمدلله.....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی