پرستار كوچولوم...
پرستار كوچولوم... ياشافي...
هشت روز تمام درازكش بودم! آمپول و دارو تاثيري نداشت... انگار اين هشت روز بايد ميگذشت.
و تو، كه شاهد بودي ..
ميگفتي مامان من برات دعا ميكنم خوب بشي😍
مامان بخواب، استراحت كن.
مامان دارو خوردي؟
مامان چه داغي بذار برات اب پرتقال بيارم
تمام طول سُرم بالاي سرم بودي كنارم بودي.
موقع تزريق امپول دستم را ميگرفتي.
كنارم دراز ميكشيدي و ميگفتي: تو بخواب من كنارت كارتون ميبينم....و كمپوت هايي كه اين چند روز شام و نهارت شده بود مخصوصا گيلاس!
درس پس ميدادي؟؟؟
مبين، اينكه تو بودي! فقط بودي مُسكن تمام بود برايم.
دستهايت معجزه گرند.
بوسه هايت...
نگاهت..
مهربانيت...
كه همراهيم ميكردي در طول بي حالي!
و گاه نميكردي! كه اين همراه نبودن موجه بود...هنوز كوچكي خيلي...😍
تو در كنار بابايي و ماماني زهرا بهترين تيم پرشكي دنيا بوديد.خداراشكر براي وجودتان.
مبين عشق كوچك... خدايا حالش را هميشه خوش بدار..
الحمدلله شكرالله ماشاالله😊😘😘❤️
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی
