خاله سوسکه...
یا رحمن...
هنرمند کوچولوی من...هیچ هدیه ای مثل بلیط تئاتر تو رو خوشحال نمیکنه....
مامانی زهرا که ایلام بود...فرصتی بود..تا میزبان دایی شهاب جون باشیم و هماهنگ کنیم برای تئاترِ خاله سوسکه...
سه تایی رفتیم...
رها و مهرسام هم آمدند....
به سختی صندلی گیرمان آمد و به معنای واقعی لذت بردیم....خندیدیم...کیف کردیم...
برای اولین بار نخواستی عکس بگیری...
شب خوبی بود...به پیتزای خانگی و بورک ختم شد....و دایی شهابی که رفتنش اشکِ تو را درآورد...
خداروشکر که میتونم کنارتون لحظه هایی رو تجربه کنم تکرار نشدنی...
خداروشکر کنارتون میتونم بخندم..مثل شما...
خداروشکر که هستید و من شاهد قد کشیدنتونم...
خداروشکر...
الحمدلله...شکرالله...ماشاالله.
خدایا حفظشون کن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی