یک روزِ داییناسوری...
یا رحیم...
عزیز دل مامان...
علاقه ی جدیدت شده داییناسورها و اژدها....
این کارتونِ اژدها رو هم دیدی و الان آرزوتِ یکی از اونا رو داشته باشی و بری روشون سوار شی و بری تو آسمون..
با هم تو اینترنت تحقیق میکنیم درباره شون...
کدومشون بال داره....کدوم دمش قوی تره...کدوم علف خواره...
اینجوری شد که یه روز جمعه دایی شهاب جون رو دعوت کردیم تا با هم چهارتایی بریم ژوراسیک پارک!
یه پارک پر از داییناسورِ متحرک!!!
قبلش براتون توضیح دادم که کجا میخوایم بریم و اینا واقعی نیستن و فقط برای شناختِ ما مجسمه های متحرک گذاشتن...
هیجانِ توی صف موندنتون خیلی دیدنی بود....وارد پارک که شدید از این داییناسور به اون داییناسور میرفتید و دایی شهاب با دقت برات مشخصاتشونو میخوند...
دیگه آخری ها رو زود خودت میگفتی که مامان اینا هشت تُن بودن هاااا ولی منقرض شدن
فکر کنم دو دور زدی با دایی....خسته هم که اصلا!!! ماشالا به جفتتون.
روزِ خوبی بود....اینقدر خوب که تو ماشین خوابت برد و هنوز که هنوزه عکساش رو به همه نشون میدی....
خدایا شکرت...نگهدارشون باش.
همراهای خوبم عکسا رو تو یه پست جدا میذارم...
پارک ژوراسیک تو سعادت ابادِ و توصیه میکنم حتما حتما برید!