مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

تئاتر...تئاتر...اسباب بازی!

1393/8/9 0:24
نویسنده : مامان هدي
429 بازدید
اشتراک گذاری

هوالمبین...

تیاتر را دوست داری عروسکِ زندگی...

درکت از تئاتر بیشتر از تصورم بود...اشتیاقت...و ترجیح دادنت به سینما!

بهترین هدیه.....بهترین جایزه....بهترین مژده ای که می شود به تو داد اینه که میریم تئاتر!

این بار برنامه را جوری چیدیم که بابایی هم برای اولین بار همراهمان باشد...یک آخرِ هفته ی سه نفره....با دوستِ همراهت رها قرار گذاشتیم برایِ تئاترِ (خانه ی خورشید) و ما زودتر از موعد رسیدیم....

دقیقا 50 دقیقه زودتر...توی سالن انتظار نشستیم....و تو بی قرار و مشتاق و هیجان زده از صدایِ تئاترِ قبلی...پشتِ در ایستاده بودی و اصرار می کردی بریم تو نمایش شروع شده!

هرچه توضیح می دادیم که این نمایش شروع شده و خانه ی خورشید نیست، نمیشه بریم داخل...باید صبر کنیم تا نمایشِ بعد با رها بریم ببینیم..

اما قانع نشدی!

آنقدر که مسئولش را مجاب کردی تا راهمان دهد ...آرام رفتیم و نشستیم...

سبکِ جدیدی از نمایش بود....سایه بازی! داستانِ کهن ایرانی به صورتِ شعر و آهنگین...( طاووس حوض نقاشی) بچه هایِ هم سن تو و کمی بزرگتر خسته شده بودند...ولی تو باز هم از اول تا به آخر نشستی و با دقت دیدی و گوش کردی...

رها آمد و خانه ی خورشید را با هم دیدیم.....کیف کردی...

باز بازی هایمان رنگِ و بویِ این دو داستان را گرفت...

نمایشگاهِ اسباب بازی هم رفتیم...تو با یک چرخِ کوچک قانع شدی و ما کیسه مان را به دور از چشمت پر کردیم برایِ روزهایِ بعدتر...

شامِ سه نفره و ذوقِ پتویِ سبزِ ما شبت را کامل کرد...دوستت دارم عزیزترین.

خدایا شکرت...برای لحظه هایی که هستی...که نگاهت به ماست...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

معصـومـﮧ
9 آبان 93 14:59
این کیسه ای که پر کردین برای روزهای بعد تر... مبین نمیره بگرده پیدا کنه؟! من بچه بودم بعد از ناهار که همه می خوابیدن تموم سوراخ سنبه های خونه رو میگشتم... هنوزم که هنوزه مامانم بهم میگه موشِ خونه!! برای عروسک زندگی...
مامان هدي
پاسخ
اتفاقاااا به اونجاشم فکر کردم....ولی فک کنم هنوز یکم کوچیکه... خودمم همیشه زودتر از اینکه مامانم بهم بده پیداشون میکردم....
مامان علی اصغر
10 آبان 93 9:29
ای جانم پسرک با احساس... ببوس روی ماهشو
مامان مریم
10 آبان 93 10:29
ان شا الله که همیشه خوش باشین.
سپیده مامان بهادر
10 آبان 93 17:39
به به همیشه به تئاتر خوش به حالت مبین عزیزم
تی تی
11 آبان 93 23:05
کاش اینجا هم همچین تئاترای بود که میتونستم آرتین و ببرم ببینم مثل مبین صبور هس یا نه(البته فکر کنم صبوریش به خودت رفته تو که تو مادریت ثابتش کردی) منم بچه بودم شبا زود میخوابیدم و کله سحر بیدار و از بیکاری کل خونه رو میگشتم دیگه همه جاها رو بیشتر از مامانم بلد بودم گاهی مامانم جا بعضی چیزا رو یادش نبود ازم میپرسید و بیشتر وقتا عاصی بود بنده خدا یه موشی بودم با کلی آزار...... خدا پسرت رو برات حفظ کنه عزیزم
مامان هدي
پاسخ
مطمئنا اگه میدید خوشش میامد ... منم پیدا میکردم..ولی ظهر ها
معصـومـﮧ
19 آبان 93 20:04
10 روز از آخرین پست میگذره... خوبـــــــــــید؟
مامان هدي
پاسخ
خوبيم مهربون قم بوديم