خوابِ نیمروز
یا لطیف..
عشقِ کوچولوی من
مدتی است خوابِ نیمروزی ات را حذف کرده ای و بجایش شبها زودتر می خوابی..و این زود خوابیدن یعنی فرصتی برای من بودنم!
هر روز تایمِ خواب نیمروزی ات که می رسد کِسِل می شوی... برایت شرایط را آرام می کنم تا دراز بکشی و بدنت کمی آرامش داشته باشد...کارتون می بینی ، بازی نشستنی انجام می دهیم ، کتاب می خوانیم...
رَد شدنِ تایمِ خوابت برابر است با مضاعف شدنِ انرژیت...
و باز برنامه داریم هر روز... پارک ،پیاده روی ، خرید با سه چرخه...کلی خوش می گذرد...
این وسط گاهی من کم می آورم عزیزکم....
زودتر بیدار شدن و دیرتر خوابیدن و هم پا و همبازی بودن با تو ، دلیل می شود...
چندباری امتحانی بود...نیم ساعت خودم را به خواب می زدم تا ببینم چه می کنی..حد و حدود و قوانین را از قبل برایت خوب توضیح دادم و تو باز مرا دلگرم کردی بی تکرارم!
هر از گاهی خوابم که بگیرد...با خیالِ راحت چرتکی می زنم...می دانم تو از محدوده ی اتاقی که من تویش هستم بیرون نمیروی...آب و خوراکی برایت آماده می گذارم ... همان حوالیِ من می چرخی و بازی میکنی..آن هم آرام! این بین بوسه هایت، خوابم را شیرین تر می کند...
بیدار که می شوم هرچه که فکرش را بکنی وسطِ اتاق است...و بعد از خوردنِ عصرانه با هم جمع می کنیم..می ارزد به چُرتِ جانانه ام....
مبین خیلی دوست داشتنی و خوبی...برای دنیایم بهترینی.
خــــــــــــــدای عزیزم....شکرت برای نعمتهایی که بی منت عطا می کنی و من به حق شکرگزارشان نیستم...شکرت.
مبین م در پناهت.