مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

بابا بازی...

1393/2/11 1:34
نویسنده : مامان هدي
362 بازدید
اشتراک گذاری

یا حق...

این روزها صدایت می آید...صدای بازی کردنت...صدای حرف زدنت...

این روزها بیشتر با خودت بازی میکنی و حرف میزنی...خودت را غرق میکنی توی دنیای تخیلات...توی جنگل و فروشگاه و خانه...

دنیای اطرافت را خیال انگیز میکنی و کودکانه می سازیش...

من هم این روزها شنونده ام...حرفهایت را گوش میدهم....برایم لذت بخش است...که در آنِ واحد فروشنده و خریدار میشوی...

و برای عروسک هایت بابا می شوی جـــــانکم! عزیزم...

_پسرم بیا ، پسرم بیا...بیا پیش بابایی دراز بکش...بابا فدات...جیگر بابا...میخوام برات قصته بخونم...به مبینم بگو بیاد...

خودت پسر می شوی..._داداش مبین بیا

خودت صدای مبین می شوی..._بله بابا منم اومدم

از توی آینه نگاهت می کنم....نگاهت به نگاهم گره می خورد...لبخند میزنی..برایم توضیح میدهی..

_مامان این پسرمه! می خوام برای مبین و داداشش قصته بخونم...داداشمه این!

خودم را قربان صدقه ات می کنم...دلم ارام نمیشود...برایت دعا میکنم...

ان شاالله...باشم و بابا شدنت را ببینم جگرگوشه....خوشبختی ات را...دل شادی ات را...سلامتت را...باشم و عاقبت بخیری ات را ببینم...

خــــدا به تو میسپارمش مرد فردای روزگار را...

الحمدلله..شکرالله..ماشاالله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

معصـومـﮧ
11 اردیبهشت 93 15:15
برایت آرزو دارم... خدا را عشق را و آرزویی که تـو دانی و خـــدا + فـــــــدایی داری بابامبین!
مامان هدي
پاسخ
زنده باشی مامان معصومهبه ارزوهات برسی
معصـومـﮧ
12 اردیبهشت 93 3:05
اووووخی مامان معصومه... نیشم بازه در حد جر خوردن
مامان هدي
پاسخ
تازه با صدای یه دختر چشم گشاد بخون...مامان معصومه...مامان معصومه..مامان معصومه
مامان امیر حسین
12 اردیبهشت 93 13:25
بوی سه سالگی می دهی جانکم...و من چقدر منتظر...! تا پدرانه های بی مدعاکه هم پدری میکنی و هم طلب برادر من این روزهام رو با وبلاگ مبین میشمارم هی تاریخ ها رو با سن امیرحسین مرور میکنم و با هم مقایسه میکنم امیدوارم امیرحسین هم توی 25تیر ماه 1394 بابا بازی کنه و من غرق لذت بشم خیلی نانازی هستی مبین جونی برات آرزوی عاقبت به خیری و خوشبختی میکنم پسر نازم
مامان هدي
پاسخ
ممنون از این همه مهربونی...حسِ انتظار شیرینت به جانم چسبید...بجای من از همین امروزش لذت ببر که گوشه ی دلم تنگِ الانِ امیرحسینتِ....و اشتیاقم درست مثل تو برای آینده... راستی برای پسرت وبلاگ درست نمیکنی؟
مامان علی اصغر
13 اردیبهشت 93 9:27
آخخخخی .... خوب هدی جون واسه مبینمون یک داداش بیار که دیگه بچمون با داداش تخیلیش بازی نکنه
مامان هدي
پاسخ
توصیه بجایی بود درباره اش میفکرم
زویا مامان آرتین
13 اردیبهشت 93 16:46
ای جانم ،بابا ی آینده ...،،مبین عزیز انشاالله که هممون دامادی و آینده وخوشبختی پسرکامونو ببینیم . براتون آرزوی بهترینهارو دارم
مامان هدي
پاسخ
ان شاالله..ان شاالله
معصـومـﮧ
13 اردیبهشت 93 21:58
هِــــــــــی دلم رو آب کن هی راستی! دخترم وبلاگ داره هااااا
مامان هدي
پاسخ
معصومه...اگه پسر شد چیحالا ادرس بده خدمت برسیم..ببینیم این گیس گلابتونِ نیومده از بهشت رو
معصـومـﮧ
14 اردیبهشت 93 12:39
پسرم دوس دارم ولی دختر بیشتر بفرمایید قدمتون روی چشم
مامان هدي
پاسخ
خدا به مراد دلت برسونتت
صوفی مامان رادمهر
15 اردیبهشت 93 12:05
انشالله هستی و بابا شدنش رو میبینی و برای نوه هات از این وبلاگای قشنگ درست می کنی که آدم ازش سیر نمی شه
مامان هدي
پاسخ
عروسم درست نمیکنه ینی؟
الهه مامان گلسا
28 اردیبهشت 93 17:02
الهی من دورت بگردم تو بابا شی چی بشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ازین باباهای مهربون و بی نظیر
مامان هدي
پاسخ
زنده باشی عزیزم....فک کن بابا بشه...دلم هی میریزه...انشاالله باشم و ببینم