مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

لباسِ واقعی...

1393/1/31 2:21
نویسنده : مامان هدي
506 بازدید
اشتراک گذاری

سبحان المبین...

هجده سالم بود که فهمیدم مادر شده ام....درست هفت ماه بعد از ازدواج....حس عجیبی بود....خیلی عجیب...!!!

اولین خریدی که به نامِ سیسمونی رفتیم...هنوز طعمش زیر دندان دلم است...خرید برای کسی که حتی حسش نکرده ای...و فقط دو خطِ صورتی نوید آمدنش را میدادند...

اولین لباسی که خریدم...پیش بندیِ پسرونه ی لیِ تابستونی...چقدر دوستش داشتم!

نشـــــد که آن لباس را تنِ پاره ی تنم ببینم...امیررضای بهشتی ام که پر کشید و رفت...مادرم همه چیز را بخشید...آن پیش بندی لی را اما با جان و دل دوست داشتم....نگه داشتمش...و شد لباسِ تحققِ رویاهایم...

تو که جوانه زدی توی دلم...خریدِ سیسمونی را که شروع کردیم...با آن احساساتِ منفیی که دست خودم نبود...همان وقت ها..گوشه ی دلم جایی برای آن لباس باز کرده بودم...می گفتم یعنی من پسرم رو تو این لباس می بینم؟

شـــــُــــد...٥ شنبه که میزبانِ بهشتی ترین سه ساله های اردی بهشتی بودی...با هم لباس انتخاب کردیم...درست دست گذاشتی روی همان لباس!

_مامان اینو میخوام بپوشم...خیلی شیکه!

تنت کردم...تنِ پاکِ بیسکوییتی ات را بوسیدم و بوسیدم...تنت کردم و موهایت را سشوار کردم...منتظرِ مهمان های کوچکمان بودیم...اما من تو را میخواستم...تمامِ‌ مدت تو دویدی و بازی کردی و من نگــــــــــــــــــــــــــــــــاه کردمت...با چشمِ دل!

مبین، جگــــرگوشه ی من

باش که جانِ من از چشمانت جان میگیرد جانانمی...یواش بگویمت...من این سه سال را رویا پنداشتم...باش واقعی ترین احساسِ دنیایم....ان شاالله همیشه لباسِ عافیت به تن داشته باشی...زیرسایه ی مهربانِ خالقت.

خــــدا...نکند سجده ی شکرم فراموشم شود...الحمدلله الحمدلله الحمدلله.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

سارا مامان رادین و کارین
31 فروردین 93 8:38
وای هدی جان از خوندنش تمام تنم لرزید....... نمی دونم چرا ... ولی در هر حال امیدوارم مبین عزیزت همچنان جلویه چشمایه مامانش قد بکشه و پر و بال بگیره و این لباس بشه یادگاریی برایه نوه هدی خانوم!
مامان هدي
پاسخ
ممنون سارای عزیزم... برای دعای قشنگت...یعنی میشه اینو تن بچه ی بچه ام ببینم؟ ایشالا خدا دوتا فرشته ی خوشگلت رو برات نگه داره...مامان نمونه.
بهار
31 فروردین 93 14:03
انشاالله مبارکش باشه...یعنی ببین چقــــــــــــــــدر هی شیک شیک کردی که این فسقل پسرت هم دنبال شیک پوشیدنه!!مگه دستم به این پسر شیک پوش نرسه!!! پس مهمونی داشتی....اونوخ پس کو عکساش و خبرش؟؟!!!میخوای دلمونو آب کنی؟!!بگی وقت نداشتم و اولین فرصت و اینا؟؟!!!...آره؟ راستی چرا با مهمونی تولد آقا بردیا همزمان شده بوده؟؟مگه مهموناتون مشترک نبودن؟ زودی بگو که دارم خفه میشم از فضولی....(همون کنجکاوی!!!!ملتفتی که؟؟
مامان هدي
پاسخ
اوووووه چه کامنتی پسره شیک پوشه دیگه... اره مهمونی داشتیم...دارم عکساشو اپ میکنم...کات کردم...ریسایز کردم..رنگاشونو یکم دست کاری کردم...الانم دارم میذارمشون..تا شب اپ میشه عزیزم... یعنی تو همه رو میشناسی دیگهخیلی خوشم اومد افرین بهاری آره دیگه...یکی بود....بردیا جونی نیومد باز! اخه مهمون خارجی داشتیم....زود باید میرفت...نشد که بشه همه باشن...ولی عالی بود...عالی
معصـومـﮧ
31 فروردین 93 16:38
مامان ها فرشته اند... روزت مبارک فرشته ی مبین!
مامان هدي
پاسخ
ممنون عزیزم...ایشالا روزِ مادر شدنت....مادر یه دخمل
مامان حانیه
31 فروردین 93 20:08
روزت مبارک باشه مامان آقا شیککککککککککه
مامان هدي
پاسخ
ممنون مامان خانوم عسل..روز شمام مبارک
صوفی مامان رادمهر
1 اردیبهشت 93 14:47
چقدرم برازنده قد و بالاش بود چه مامان 18 ساله خوش سلیقه ای... لباس دامادی تن تحقق رویاهایت ببینی
مامان هدي
پاسخ
قربونت ایشالا...دامادی رادمهر شیرین
SARA
2 اردیبهشت 93 12:04
انشالا لباس دامادایش ..چقدر هم اندازه اش هست و خوشگل شده
Hb8AYnh2QtGQzTwdM2XjZTb5W6QjLR0TxiViWgy6A19kwQJ7hc9TTQ8FA4D8wiP2
2 اردیبهشت 93 22:11
هدي جان مامان مهربون و دوست داشتني روزت مبارك. انشاالله دامادي وموفقيت و سر بلندي و افتخاراتش ببيني عزيزم.
مامان هدي
پاسخ
ممنون عزیز چه آدرس عجیب غریبی..
فرناز مامان ایلیا
3 اردیبهشت 93 2:43
هدی میکشمت نشد من یه بار بیام وب مبین گریه امو در نیاری خیلی منقلب شدم انشاالله این لباس خوشگل یادگاری میمونه واسه پسمل آقا مبین جیگر این میزبان فسقلی رووو
مامان هدي
پاسخ
تو و خاطرهچه کنم...هربار؟ یعنی اینقدر غمناک مینویسمرو خودم کار میکنم
زويا مامان آرتين
7 اردیبهشت 93 2:33
هدي جان نميدونم چرا آدرسم اون مدلي اومده. بازم تبريك .
مامان هدي
پاسخ
یعنی هرچه کردم نفهمیدم..
مامان بهادر
10 اردیبهشت 93 16:54
فداش بشم که همیشه خوشتیپ و عزیزی مبین بو بیسکویتی خیلی دلم میخواد از نزدیک بغلت کنم
مامان هدي
پاسخ
منم دلم میخواد تو و بهادر رو از نزدیک ببینم...خیلی مشتاقم
مونایی
22 اردیبهشت 93 15:23
هر دفعه ذره ای از اون روزها رو برام میگی، چشمام خیس میشه. مثل همین دفعه، نازینیم... دلت همیشه آروم باشه بهترین دوست من. حتم دارم که جات تو بهشته.
مامان هدي
پاسخ
تو هم هردفعه هی دردِ دلام رو گوش میدی... مونایی اینجوری میگی خجالت میکشم...کاش باشم...ان شاالله
خاله ندا
31 اردیبهشت 93 22:58
هروقت از عزیزدلم امیررضای خاله حرف میزنی زود اشکام میاد.همیشه دوسش دارم اما یه روز تو همین روزا باهاش حرف زدم از روح معصوم و بهشتیش چیزی خواستم... فکرکنم داره جواب میده مبارکت باشه عشق خاله مبین کوچولوم
مامان هدي
پاسخ
نداخاله شی دیگه...