مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

پيك نيك

يا رئوف يك سه نفره ي عالي...درياچه ي تهران. بساط عيش و نوشت هم براه بود...سيخ و كباب و هيزم و آتش... كباب ها را تو به سيخ كشيدي...باد زدي و براي گوجه، سيخِ چوبي درست كردي...آرّه كردي ...فوتبال پدر و پسري ، تجربه ي هيجان انگيز قايق پدالي ، بستني و پشمك و بلال ... شام هم ماهي تنوري ... ميبيني مبين تو حال همه چيز را خوب ميكني....اسمان ، زمين، من ، بابا، كائنات! تو بخندي و راه بروي و نفس بكشي كافيست... همين كه حرف بزني و شيرين زباني كني و صدايت در گوش زمان بپيچد كافيست... خدايا هزاران سجده ي شكر...براي مهربانيت.❤️ ...
1 ارديبهشت 1394

نقاشي نقاشي...

يا رزاق... دستت، خطت، هنرت براي من ستودني ست... كم نقاشي ميكشي اما اكثرا به جا و با موضوعِ خاص! نقاشي را من يادت ندادم...زاده ي ذهنت است يكي از نقاشي هاي با موضوعت همان بود كه با ماژيك روي درِ كمدِ خونه ي ماماني زهرا كشيدي. گفتي ناراحته! داره گريه ميكنه....( و اين درست در اوج غمِ نبودن خاله باجي بود) بعدتر خودت و يسنا را كشيدي ...گفتي مثل اونروز رفتيم پارك من ميدويدم يسنا ميگفت مبين ندو، صبر كن من باهات بيام. اسبت جادويي بود! من را هم شگفت زده كرد! سكوت و ناگهان اسبي كه نشانم دادي...و من بلاگردونِ دستهايت شدم. نقاشي نقاشي را دوست داري...ورق و خودكاري مي اوري و ميگويي اسمم ُ اينجا بنويس بالاش ، ميخوام بفرستم ...
30 فروردين 1394