الرژي...
يا رحيم..
لعنت به آلرژي!
هربار كوچك و تكه اي سراغت مي آمد و رفع ميشد، اين بار مثلِ يكسالگي ت بود! از دستها و گردنت شروع شد تا تمااااااام بدنت ...
بميرم برات مادر؛ خارش و سوزش امانٓ ت را بريده بوده...كلافه بودي...
آنقدر كه اجازه ي لباس پوشيدنت را نميدادي! منتظر مانديم تا بابايي بيايد و من بروم پيِ دارو...
كِرِم و عرق شاطره و كاسني و شامپو؛ توانست آرامت كند...
دو روز تنت درگير بود و الحمدلله روز سوم تمام شد...
شكرالله، خدايا مراقبش باش.
+ دليلش شايد شوينده هاي قوي بود يا پفك هندي!
.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی