دندان آهني!
يا حق...
تو جز صبور بودن! منطقي و شجاع هم هستي! حداقل در قياسِ سه سال و ده ماهه هايِ دور و برم!
خاله سميه زحمت وقت گرفتن رو بعهده گرفت و قرارمان شد ...روز كلينيك دندان پزشكي!
اول يسنا...شجاع ترين دختر فرفري دنيا...عصب كشي كه كرد، ما منتظر مانديم تا نوبتمان شود.مكالمه ي تو و يسنا...
تو: خورشيد خانوم برام هديه آورد( همسايه ي عزيزِ طبقه ي زيرين)
يسنا: ماه خانومم براي من هديه مياره😄(به تلافيِ خورشيد گفتنت!)
عكس دندان گرفتيم و نشان داديم.
دكترت به دليل عدم حضور در ايران ، عوض شد...
روي يونيت خوابيدي و با شجاعتِ تمام آمپول زدي...
خودت نميدانستي كه آمپولي در كار است...به گفته ي خانوم دكتر: آخ مبين ببخشيد من ناخونم بلنده ميخوام دندونت رو چك كنم ولي ممكنه ناخونم بره توي لثه ت و يكم دردت بگيره! و كارش را شروع كرد...
نيازي به حضور من نبود..بعد از ده دقيقه تو آمدي با دندان آهني!
گفتي من قوي ترين پسرِ دندون آهني هستم.
جايزه ي شجاعتتان براي عصب كشي، كتاب و بستني بود...با خاله سميه راهيِ فرديس شديم به ياد گذشته...
چند روز قبل عكسها را با هم مرور ميكرديم به عكسِ خانه ي فرديسمان رسيديم؛ تو گفتي: مامان من اين خونمون رو خيلي دوس دارم.تاشكي بريم توش دوباره خونمون بشه...
فرديس خوب است...براي ما انرژي مثبت بود و هست.
مهمانِ خانه ي خاله سميه شديم شما دوتا بازيهايتان را شروع كرديد...بي سر و صدا، بي كشمكش...اين كوچكِ فرفري؛ دوستِ واقعي ست براي تو.
دو روز در كنار هم بوديم، همان جمعِ دوستانه ي صميمي...خدايا شكرت.
مبين دوستِ خوب نعمت است..برايت از خدا ميخواهمش.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی