باران تويي...
يا لطيف...
آهاي پسر! من فهميدم تو بعد از فرشته بودن، بعد از نور بودن، بعد از مبين بودن چه هستي!
تو بـــاراني...
بي اغراق، تو باراني...
مگر ميشود باران ببارد و تو خيس نشوي؟ محال است!
هرجا باشي، هرچه " نه " هم كه بشنوي.... خيس ميشوي!
باران كه ميبارد عقل و دلت باراني ميشود...
ميدانستم اما يقين نداشتم..ديدم شيشه ي پنجره ي ماشين را هربار پايين ميدهي تا همان چند قطره خيست كند ...
ديدم باران كه ميبارد هربار كلاهت را در مي اوري!
ديدم چتر را براي بازيهاي خانگي دوست داشتي كه هربار زير باران بستي!
ديدم چطور براي ضد اب بودن كاپشنت گريه كردي كه چرا اين ضد ابه من ميخوام با اب باشه خيس بشم...!
و امروز ؛ بارانيي كه برايت مدتها قبل خريده بودم را نشانت دادم و كاربردش را گفتم....اشكهايت گواه بود؛ گواه اين عشق!
_مامان من باروني رو دوس ندارم ! من ميخوام وقتي بارون مياد خيس بشم.
مبين پسر باران
باران تویی به خاکِ من بزن بازا ببین که بی مهِ تو من هوای پر زدن ندارم باران تویی به خاکِ من ....
خدايا به بركت بارانت، به وسعت زمينت
دردانه ام در پناه امنت... آمين.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی