مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

اولین آرزو

1393/9/25 0:45
نویسنده : مامان هدي
632 بازدید
اشتراک گذاری

یا علیم...

می خواستم آرزو داشته باشی...

چیزی آرزویت باشد و من بتوانم برآورده کنم...منتظر بودم...شنیده بودم بچه های این دوره، آرزو ندارند...بس که همه چیز برایشان محیاست...

قبل تر از عیدِ نوروز بود...خانه ی عمه منیره...دیدیَ ش و آرزویت شد...

مــــــــدام می خواستی...آنقدر که مامانی زهرا برایت از شاه عبدالعظیم مختصرش را خرید...

هرجا می دیدی...دستم را می کشیدی و میبردی و نشانم میدادی...ولی میدانستی هنوز وقتش نیست!

اصرارت کوتاه بود ولی مداومت داشت...

آنقدر که از دایی شهاب هم امانت گرفتی وسایلش را...

می خواستی و این انتظار برای من هدف بود...

تمــــــــــــامِ مدتی که کلاسِ مادر و کودک میرفتیم ، مسیرِ رفت و برگشت می دیدیش...

قانع شده بودی که وقتش که بشود میخریم....

میگفتی مامان من آرزومــــــــــه برام بخری...

 

وقتش شد..

نه جایزه ی کارِ خوبت بود...و نه پاداشِ رفتارت...

انتظاری در پسش نبود...

جز هدیه! یک هدیه که نتیجه ی صبرت بود...یک روزِ عادی رفتیم و بی برنامه ی قبلی آرزویت را خریدیم...

ذوقت دیدنی بود...خوشحالیت....و تشکر هایت...

فقط تاکید داشتی روی رنگش! پسرانه!

و تو از آن روز شدی آشپز کوچولویِ خانه ی ما....

مبین خیلی با دقت برنامه های اشپزی را دنبال میکنی....مشتاقِ کیک و شیرینی پختنی..برنج پیمانه میزنی ..مزه ها را واردی..مراحل رو میدانی...

و این روزها برایمان غذاهای خمیری درست میکنی...با خمیر بازیهایت چیزی درست میکنی و ....رستوران بازیمان براه است...

بیرون که می رویم میگویی مامان دلم برای اشپزیم تنگ شده....من اقای آشپزیم آخه....

قشنگم

یادت نرود تو آروزی مایی که به لطفِ ایزد برآورده شدی...

خدایا آرزوهایِ دل های منتظر را برآورده کن...هوایِ روشنیِ زندگیِ ما را هم داشته باش.

الحمدلله....شکرالله.....

پسندها (3)

نظرات (10)

معصـومـﮧ
30 آذر 93 18:03
وووووی ب
مامان حانیه
3 دی 93 16:16
وای خدا اصلا به فکرم نمی رسید که همچین آرزویی داشته باشی خیلی سورپرایز بود. بهترین آشپزهای دنیا مردن دیگه!! خوشبحالت شد پس هدی خانوم. مبین می پزه شما رو تپلی می کنه
مامان هدي
پاسخ
من خودم تپلی هستمفک کن تپلی تر
سارا مامان رادین
6 دی 93 10:35
مبارک باشه سرآشپز کوچولو
مامان هدي
پاسخ
برای رادین و کارین
یک دوست قدیمی
8 دی 93 9:23
سلام عزیزم سلام خانم مهربون و سلام پسر فهیم . حالتون چطوره این پیام رو دادم که بگم من همیشه هستم اگه پیام نمیدم ولی هر پستی که میزاری شاید اولین نفری باشم که می خونم یعنی اینکه بدونی وبلاگت برام مهمه ، بدونی که چقدر برام ارزشمندین و وقتی پست هات رو میخونم خودمو جای شماها تصور می کنم ماشاالله به این آقا پسر گلت ان شاالله که زیر سایه امام زمان پایدار باشه و سایه پدر و مادرش هم بالای سرش. فقط خواستم بدونی هستم. (مامانی یک فرشته)
مامان هدي
پاسخ
بله مامانی یه فرشته...شما رو میدونم...حس میکنم...و دعا گو هستم... ممنون که همراهمونید... ایمیل یا تلفن برام بذارید که رمز رو تقدیمتون کنم....
بهار
9 دی 93 22:46
کجایین آخه/؟.....نگرانتون شدیم
مامان هدي
پاسخ
بهار جون اومدیم..با توضیحات و پسترمز دارِ امشب انشاالله...برات میفرستم
معصومه
10 دی 93 17:43
من با این غیبت دو هفته ای چی کار کنم آخه؟ هوم؟ روزی دو سه با سر می زنم بلکه آپ کرده باشی... دلم تنگه خو
مامان هدي
پاسخ
معصومهآپ کردم امشب میذارم....ببخشید که دیر شد..رمز داره کجا بذارم برات؟؟ شماره؟ ایمیل؟ نگرانیت برام قابل احترامه...دوست همیشه پرانرژی و خ
مامانی یک فرشته
13 دی 93 8:12
سلام ممنون از لطفت که اجازه میدی با دادن رمز وارد حریم خصوصیتون بشم عزیزم همینطوری هم خیلی خوبه همین که نوشته های زیبا تو می خونم برام یک دنیا ارزش داره و عالیه و عالی
مامان هدي
پاسخ
ممنون دوست همراهمون شما لطف دازيرمز رو برات كجا بذارم؟
مامان علی
27 دی 93 10:05
فدای بشم با آرزوهات آشپز کوچولو عاشقتممممممممم
مامان هدي
پاسخ
زنده باشی سپیده جونم
نسرین... مامان بردیا
16 بهمن 93 2:23
آخییییی چه با نمک... مبین هم مثل بردیا عاشق آشپزیه... بد نیست دو تاشون یه رستوران بزن... سرآشپزش بشن!!!
مامان هدي
پاسخ
فك كن! عالي ميشه!
نسرین... مامان بردیا
16 بهمن 93 2:24
رمز همون زمز قبلیه؟
مامان هدي
پاسخ
نه ميذارم برات