مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

سفال...

1393/8/29 10:51
نویسنده : مامان هدي
427 بازدید
اشتراک گذاری

یا لطیف...

بعد از کلاسِ مادر و کودک بنا به عشقی که به خمیر بازی داشتی راهیِ کلاسِ سفال شدیم...

یک جایِ آرام ...که میزبانت لبخندی مهربان بود.

دویست گِرم گِل را مقابلت گذاشت...با تعجب نگاه کردی...

_دستام کثیف میشه آخه!

و دلِ دستهایت را به سرشتِ پاکت دادی و با گِل آشتی کردی...

آن لبخند هم پا به پایِ تو بود....کمکت می کرد...می دانست ...خیلی بیشتر از بعضیها...نه اینکه کلاس و دوره ای رفته باشد...عاشق بود...می گفت من حالم با بچه ها خوب میشه....هروقت حالم خوب نیست باید بیام کنارِ اینا!

سه جلسه ای توی کلاس بودم....صندلیِ نزدیکِ تو! کم کم به خواستِ مینایِ خنده رو تلفنی مصلحتی جواب دادم و گاه دستهایم را می شستم و نمی آمدم...

که بود و نبودِ من فرق داشت...من که بودم تو سکوت میکردی...هرچه میخواستی زیرِ گوشم زمزمه میکردی...من که نبودم صدایت کلاس را برمیداشت...

همه تان همین بودید....برایمان موفقیت آمیز بود این رشدِ پله ایه بدونِ ما....

مینا می گفت : براشون وسیله نیارید همتون...هربار یکی یادش بره..باید یاد بگیرن اجازه گرفتن و قرض کردن رو...باید یاد بگیرن بخشیدن و مهربونی رو...

به گفته ی مربی...جعبه ای درست کردیم و هرچه که خوار می آمد را ریختیم توش....دکمه خلال دندون نخ چوب کبریت سنگ صدف....برای استفاده در کارها...عالی بود!

دونات قالب زدیم و بردیم و با دستهایِ گِلی دورِ هم خوردید....

مهم نبود چه میساختی...مهم تر این بود که چیزهایی یاد گرفتی که کاش هرکلاسی ارزش هایش را بر اساسِ همین چیزهایِ کوچک بنا می کردند.

بعد از هر کلاس راهیِ پارک می شدیم....به همراهِ دوستانت.

کلاس تمام شد...

تو ساختی و رنگ کردی و قرض دادی و قرض گرفتی....دوستانت را خیلی دوست تر داشتی...خیلی.

مبین نفسِ من....

این لحظه هایِ خوبِ با تو بودن برایِ من بزرگترین کلاسِ آدمیت است....

ممنون.

خـــــــــــــــــــــــدایِ بچه ها...مراقبشان باش.الهی آمین.

 

آبانمان را اینطور گذراندیم...کنارِ همه ی دغدغه های زمان  تو خوب ترین اتفاقِ دنیایی مبین.

 

 

پسندها (1)

نظرات (9)

بهار
29 آبان 93 13:19
واقعا تو چقققققدر انرژی داری...چقدر حوصله داری..چه کارا میکنی و چقدر لحظه های خوبی رو برای خودت و مبین میسازی! کاش منم مثل تو یاد بگیرم زندگیمو متنوع کنم و از داشته هام،لحظات قشنگی رو بسازم. آففففرین به تو و مبین مو طلایی.ماشاء الله.لاحول و لاقوه الا بالله. دوستتون دارم همیشه.
مامان هدي
پاسخ
بهارالان می خواستم تو پست ثابت برات پیام بذارم بیا دل وبلاگم برات تنگه...دل خودمم خوبی؟ قربونت عزیز....نکنم چه کنم....دنیام همین پسره....عشق میکنم... بذار هرکی هرچور فکر میکنه بکنه....برام مهم نیست... دنیا اونقدر نامهربون شده که میترسم این کارا رو نکنم و لابلایِ نامهربونیا دلم بپوکه! قدر بدون بهاری... دوستت دارم. ممنون از مهربونیت
بهار
29 آبان 93 13:47
قربونت برم من که چقدر آنلاینی...من همیشه هستم...شاید اولین کسی که پستای جدیدتو میبینه من باشم...روزی چچچچچند بار...ولی نمیدونم بعضی وقتا چی باید بگم...تو کار خدا و عشقبازی تو و مبین میمونم... . . و اما خطاب به دوست خوب ندیده م معصومه جون: یا به زبون خوش برمیگردی یا مجبورمون میکنی زبونمون ناخوش بشه ها....(تهدیدو حال کردی؟) نازتو میخریم دختر...برگرد!!منتظرتیم.
مامان هدي
پاسخ
ميدونم ميدونم....سکوتت گاهي دلتنگم ميکنه خوب. معصومه حال کردي! پاشو بيا ببينم! بهار تهديداش جديه
معصـومـﮧ
30 آبان 93 20:56
قبل اینکه عکس رو ببینم مبینُ با پیشبند پشت چرخ سفالگری دست و صورت گِلی تصور کردم... دلم رفت اصن! ولی خب عکسُ دیدم انگار از خواب پریدم + قم بودم و به یادتون! + اما در مورد وبلاگ... نمی دونم چرا از وبلاگم خسته شدم... دلمُ زده انگار! مطمئن باش تو این کارو نمیکنی چون با عشق مینویسی! مثل من که وب دخترمُ نبستم + همیشه بهــــــــــــار خشن میشود! ترورم نکنن یه وقت؟ تو این چند روز زیاد تهدید شدم شاید یه روز با یه وب جدید برگشتم بهاری فک نکنم آدرس وب دخترمُ داشته باشی ، خواستی ایمیل بده برات بفرستم... آخه تو منو درک می کنی چقد حرف زدم انگشتام درد گرفت
مامان هدي
پاسخ
چرخ سفال....خيلي خوبه منم دوس دارم مبين رو تو اون تصوير ببينم. براي منم ادرس وب دخملت رو دوباره بذار. ترور ميشي....شک نکن. راستي وب رو حذف ميکني ...همه ي خاطرات ميپره؟ يعني نميشه خودت داشته باشيشون؟ يادگاري؟حيف!
معصـومـﮧ
1 آذر 93 18:11
به به! تولدت مبارک خانوم بهار... میشه ازش بک آپ گرفت...نمیدونم نی نی وبلاگم نسخه پشتیبان داره یا نه.... ولی من وبمُ حذف نکردم فقط کل قالبُ سفید کردم!
مامان هدي
پاسخ
بهار خانومچه خوب معصومه.....پس هستی فعلا غیب شدی...جدیدا دارن میزن...کاش درست بشه . تو خیلی خوبی معصومه. باش.
سپیده مامان بهادر
3 آذر 93 17:23
ای جانم مبین خان هنرمند
مامان علی
5 آذر 93 19:15
لحظات نابی مادر و پسر مستدام باد لذت ببرید و خوش باشید فدای مبین بشم که کلاس سفال میره
مامان هدي
پاسخ
زنده باشی عزیز دل
مامان طلا
13 آذر 93 1:48
چه خوب می کنی میبریش سفال
مامان هدي
پاسخ
تو همش خوب میکنی خوشبحال هیلیا
معصـومـﮧ
13 آذر 93 13:18
کجایید شما...؟!
مامان هدي
پاسخ
بودیم مشغول و یکم بی حوصلهالان خوبم.اینجا حالِ خوب میخواد فقط...فقط
بهار
17 آذر 93 14:47
من معصومه رو کجا پیداش کنم الآن؟؟؟ راستی !خاطره خانوم و بردیا هم بعد از 3 ماه برگشتن!!
مامان هدي
پاسخ
معصومه خانوم پاسخگو باش..ايشششش فکر دل دوستاشم نيست بله خاطره خانوم کلا کم پيدا بوذ......ولي اومد که باشه انشاالله.