مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

نیمِ بزرگ!

1393/8/24 1:04
نویسنده : مامان هدي
496 بازدید
اشتراک گذاری

سبحان المبین...

سه سال و نیمه شدی جانم...

حرفم نمی آید...

این روزها همه ی وجودم چَشم شده....

این روزها خوب است...خوش حالم! از این بلوغ!!! از این رشد..

این سه سال و نیم ما کاشتیم....حالا باید مراقبت باشیم فقط ...تو ریشه دوانده ای...تو رشد کرده ای...سخت می شود خاکت را عوض کرد...حالا باید نظاره گر باشیم...خاک و آب و نور را برایت فراهم کردیم ...حالا نوبت توست....

برو پسر....به سویِ نور و روشنی...

این روزهایِ دوست داشتنی....که می فهمی....درک می کنی..حس می کنی...نه از جنسِ کودکی...که کمی بزرگتر...

این روزها را می بلعم....با جانم...به اندازه ی روزهایِ بی تکرار گذشته، اشتیاقی وصف نشدنی دارم برای روزهایِ آتی...

مبین! تو کی اینقدر بزرگ شدی؟ در نظرِ دیگران همان مبین کوچولوی همیشگی هستی و برایِ ما مبین کوچولویِ بزرگ...

رفتارمان را بزرگ تر کردیم.....

عزیز دل مادر...سه سال و نیمگی ت مبارک...

جشنی پاییزی گرفتیم....هدیه ای شایسته تر از نقشِ دستهایت نیافتم تا تقدیمت کنم...دفترهایت را حسابی زیر و رو کردم....انتخاب کردم...آنها که مثلِ هم نبود..آنها که شخصیت داشتند.....بریدم و چسباندیم با هم..به سلیقه ی تو...داستانی ساختیم برایش...

ذوقت ...خنده ات...نگاهت دیدنی بود...همین را می خواستم..همین لبخند ها را....

با هم خمیر درست کردیم..دونات ساختیم...و کیکی دوناتی با نامِ تو! 

عزیزدلم...بزرگِ کوچکم....قدمهایت را هرچقدر می خواهی بزرگ بردار...خریدارم حتی به قیمتِ این تغییراتِ شیرین...مگر این روزها همان آرزوهایِ دلم نبود؟ مگر منتظر نبودم؟ مگر روزها را نمی شمردم تا تو به اینجا برسی...

خدایا شکرت...

هزاربار شکر که دیدم..بودم...تجربه کردم..این روزها را به من ببخش...که تمـــــــــام دلخوشیِ من این پریزادِ دردانه است...

همین مبینِ مثلِ همه ی بچه ها....

خدایا در پناهت سلامت بدارش...عاقبت بخیری دعایِ من برای اوست...الحمدلله...ماشاالله...شکرالله.

 

+خاله ندا مهمانمان بود....همراهِ دوربینِ جدیدش....ثبت کردیم این نیمِ بزرگ را.

پسندها (1)

نظرات (5)

معصـومـﮧ
24 آبان 93 12:38
ای جانم... سه سال و نیمه شدنت مبارک عزیزم از طرف من به اندازه تموم برگای پاییزی دنیا بوس بذار رو لپ های سفید و خوشگل این نیمِ بزرگ! با این عکسی که گذاشتی آدم فقط میخواد سرشُ بکنه بین موهای طلایی مبین و نفــــــــس بکشه عاشقتم پسر... خیلی زیاد! کاردستی عالی شده دوناتِ مبینی هم نــــــوش جـــــون تون
مامان هدي
پاسخ
بوسیدمش..بجات عکسشو منم خیلی دوست دارم... ما هم دوستت داریم مهربون... خدا بهت یه دختر بده...یه فاطمه
مامان امیرحسین
27 آبان 93 19:50
نقاشیت معرکه است عزیزم خیلی دوستش داشتم
مامان هدي
پاسخ
ممنون لطف دارید
بهار
29 آبان 93 13:38
اولا:اون برگا چیه گذاشتی رو سر و کله بچه؟؟؟عکسش منو یاد سرخپوستا انداخت!! ثانیا:چقدر مبین مو داره حالا!!!ماشاء الله! ثالثا:من جشن پاییزی و دونات میخواااااام!(اینقدر با روحیه حسسسساس من بازی نکن با این عکس دونات تون..خوب منم میخوام...الانم میخوام بعدشم آفرین به مبین جونو و نقاشیاش..عمرا اگه من بلد باشم این همه نقاشی بکشم.!
مامان هدي
پاسخ
اولا پیشنهاد خودش بود تاجِ پاییزی درست کنیم...تازه سرخپوست بازی هم میکنیم با اونا ثانیا :یادته کچل بود...اها نه ببخشید طاس بود ثالثا: نمیای تهران که! دونات پز شدم حرفه ای ..بیا برات بدرستم بعدشم :مبین اصلا به نقاشی علاقه نداره...اینا تمام نقاشیاییه که با مفهوم کشیده....راستی من بلدم بیا کلاس نقاشی برات میذارم بعدِ بعدشم.....خیلی بیادتم..همیشه! حس میکنی؟
بهار
29 آبان 93 13:51
اوهووووم حس میکنم. خوب دونات پز جان:حداقل دستورتو بگو...شاید با کمی همت منم دونات پز بشم!!مااااااامااااااااان :من دونات میخواااااااااام
مامان هدي
پاسخ
با کمال ميييييل دستور رو برات اس ام اس ميکنم.
سپیده مامان بهادر
3 آذر 93 17:12
هدی عاشق عکس اولی مبین شدم هزار ماشالله شبیه یک فرشته شده بوسه بارونش کن
مامان هدي
پاسخ
اره واقعا مثل فرشته ها شده....تو همیشه فرشته ت رو ببوس با لبخند جادوییش