این محرم...این سه ساله...
السلام علیک یا رقیه....
اینکه سه ساله داشته باشی، یعنی برای اشکهایِ گاه و بیگاهت دلیل داری...
همینکه توی مجلسِ اباعبدلله نشسته باشی و سه ساله ات روی پاهایت دراز بکشد و خوب گوش کند کافیست تا دلت هزار پاره شود برایِ پاهایِ سه ساله ی حسین (ع)...
خدا نکند سه ساله بابا بخواهد....روضه ی دل شروع می شود...
مبین عزیزِ دلم، روشنم
این محرم، هم تو بزرگ شده بودی و هم من تلاش کردم برای بزرگ شدن!
تو می دیدی....هر آنچه من نمی دیدم....
تو می شنیدی...هر آنچه من نمی شنیدم....
من دنبالِ تو دویدم این محرم...تا خودم را پیدا کنم...
تا کمی بفهمم!
_مامان قصه ی کربلا رو بگو..... گفتم! گوش کردی...فقط گوش کردی....من اشک ریختم!
_مامان بازم قصه ی علی اصغر رو بگو...چرا بهش آب ندادن؟
_مامان رقیه باباشو ندید؟
_مامان بچه ی امام حسین خیلی نازه....
تصویرِ ظهرِ عاشورایِ استاد فرشچیان را عاشق شده بودی...با دقت نگاه می کردی...هرجا که روضه ای برپا بود می گفتی...
_مامان اینجا بویِ حرم میده!
بوسه هایت مبین! بوسه هایت بر در و دیوارِ محرم، به یقین به آسمان رسید.
خـــــــــــــدایِ کربلا.....مبین م را حسینی کن....مرا فهمِ حسینی عطا کن...زندگی مان را با نورِ حسین روشن کن...الهی آمین.
+هفت شب قم.
+نذرم را ادا کردم...سالِ چهارم..دسته ی چهل اختران. الحمدلله.
+صبر بر گریه نکردن هم از ان صبرهایی ست که تا قبل از مادر شدن چیزی از آن نمی دانستم.(از وبلاگ مادر بانو)