مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

باغِ وحش...

1393/8/3 23:35
نویسنده : مامان هدي
437 بازدید
اشتراک گذاری

یا حبیب...

این آخرِ هفته هایِ سه نفره مان جان میدهد برای خلوت کردن....برایِ بیشتر سه نفره بودن!

پیشنهادِ بیرون رفتن دادیم و تو سریع گفتی: بریم سیرکِ عقاب!

گفته هایِ خیلی قبل ترِ بابایی خوب در ذهن کوچکت نقش بسته بود...پرسیدم: مگه میدونی سیرک کجاس؟

_بله بابا گفته یه جاییه که همه ی حیوونا، واقعی ها...الکی نه! میان نمایش اجرا میکنن...خیلی خوبه.

بابایی آمد و تصمیم بر باغِ وحش شد...

تجربه ی دومت بود و اینبار فهیم تر و مشتاق تر....که این عشقِ به حیوانات از همه جانب به تو رسیده!

تمــــــــامِ قفس ها را با بابایی به دقت نگاه کردی....و تنها جمله ای که مدام می گفتی: وااااای مامان باورم نمیشه!!!

اطرافیان را به خنده وا میداشتی برای این شیرین زبانی...

باران گرفت...هوا تاریک شد...دویدیم زیرِ باران....

_مامان خیلی کیف میده؟

_آره مامان خیلی...

خوش گذشت پسرک...نمیدانم تو هم اندازه ی ما لذت بردی؟ ما همینکه خنده هایِ تو را می دیدیم بسِ مان بود!

شب وقتِ خواب از روزِ خوبت گفتی...از آن همه حیوانی که از نزدیک دیده بودی...

خدای خوبم...این مـــــــــا بودن را از ما نگیر.

 

+مدتیه اصرارت برای داشتنِ حیوون خونگیِ واقعی خیلی خیلی زیاد شده...

اصراااااار می کنی مامان یه گربه ی واقعیِ کوچولو داشته باشم...

به خاله ندا سفارشِ یه بچه پلنگِ واقعی میدی...

عاشقِ سگای کوچولوی ِ واقعی هستی....

چند روزی عروسک شتر مرغِ دایی شهاب رو قرض گرفتی اوردی خونه و بهش میگفتی شتری! وقتی قرار شد پسش بدی بابا گفت برات یدونه میخرم...با خوشحالی گفتی واقعی شو؟؟

هنوز اصرار می کنی و واقعا نمی دونم چه کنم....

فصلِ جوجه هم که گذشت...

دوستت دارم عشقم.

پسندها (1)

نظرات (3)

معصـومـﮧ
5 آبان 93 19:12
عکسُ دیدم غش کردم از خنده بینی و لب و چونه ی بابای مبین دقیقا روبروی صورت مبینه... + باغ وحش رفتن خوبه ولی آوردن حیوان واقعی تو خونه... اگه یه روزی دخترم همچین خواسته ای ازم داشته باشه طلاق میگرم بچه رو هم میدم به باباش مهسا یه همستر داره من هروقت میرم خونه عموم تموم حواسم به اینه که یه وقت از آکواریومش نیاد بیرون! دیگه هیچی از اطرافم نمی فهمم فنچ بگیرید براش مرغ عشقم خوبه ولی کل خونه رو کثیف می کننن.. چون پوسته ی روی دونه ها رو تا چند متر اطراف شون میریزن همستر یا خرگوشم هم خوبن ولی بزرگ بشن غیر قابل کنترلن آخر هفته های سه نفره تون خـــــــــــــــــوش
مامان هدي
پاسخ
واي معصومه روحت شاد اينقد خنديدم نصف شبي...بند نميامد...فک کن دماغ مبين منم مثل توام...اخه اين پسره و باباش و بابام و داييش چرا اينقد حيوون دوس دارن.... همستر خيلي پيشنهاد خوبي بود بهتر از بچه پلنگه...مرغ عشق داريم.....همراه پوسته پراکنيشون مشکل اينه ک پسرک قفسي ها رو قبول نداره....ممنون عزيزممم
مامان مریم
10 آبان 93 10:28
سلام آخر هفته های سه نفره تون خـــــــــــــــــوش وااای چی خوندم ؟ درست خوندم؟ هدی جون یعنی داری مامان یه فرشته کوچولوی دیگه میشی؟ آره؟ مبارکه.
مامان هدي
پاسخ
کجا خوندی؟ نه والا....مامان فرشته کوچولو مبین فسقل هستم فعلا....
تی تی
11 آبان 93 23:20
منم تا عکسو دیدم خندم گرفت آرتین هم خیلی به حیونا علاقه داره و مخصوصا دایناسور ... جدیدا هم دوس داره حیونا پیششو مال خودش باشن تا باهاشون دوس شه و بازی کنه...یه یاکریم خونمون تخم گذاشت بعد بیرون اومدن جوجه ها هر روز صبح و غروب تا وقتی اینجا بودن میرفت پیششون و سلام میکرد و کلی حرف میزد و قصه براشون تعریف میکرد از همون جا هم دوس داره بیاره حیونا رو خونه ...حالا خوبه دایناسورا منرقض(به قول آرتین) شدن وگرنه میاوردشون خونه خوشی ها و گشتاتون و کنار هم بودنتون ماندگار و پایدار ان شااله
مامان هدي
پاسخ
خوب شد داییناسور ها منرقض شد