پاییزمان مبارک...
یا لطیف...
پاییزِ قشنگ هم آمد ...
با هم روی برگا راه می ریم و نفــــــــس می کشیم این هوایِ تازه رو...
همون روزایِ اول بود که با هم خوندیم...پاییزِ پاییزِ برگِ درخت می ریزه هوا شده کمی سرد روی زمین پر از برگ
_مامان شعرت اشتباهه....میخوای من درستش رو بخونم؟
_بخون جونم.
_ پاییزِ پاییزِ اشکِ درخت می ریزه هوا شده کمی سرد روی زمین پر از اشک
مامان اینا اشکایِ درختاس..ناراحت می شن لباسشون رو باید در بیارن...
_الهی مامان فدات بشه...خیلی قشنگ گفتی...ولی من فکر کنم بعدش که ببینن چقدر آدما از دیدنِ این برگا و صداشون کیف میکنن خوشحال میشن....بعدم می خوابن تو زمستون و بهار میاد و لباسِ قشنگ میپوشن دوباره.
_اوهوم...پس اشکشون مهربونه...
با هم مسابقه میذاریم...هرکی صدایِ خش خشِ بیشتری در آورد..میپریم رو برگایِ خشک و میخندیم.
مبین خیلی لطیفی...خیلی خوبی...خیلی عشقی.
دوستت دارم.
پاییزت هزار رنگ پسرم.
ده ساله شد این زندگی کنارِ تو، الحمدلله.
خـــــــــــدایا از اینکه هوامونو داری ممنون. خیلی بهت بدهکارم.