مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

مادر و کودک

1393/7/19 20:40
نویسنده : مامان هدي
567 بازدید
اشتراک گذاری

آبی ترین مهد را انتخاب کردیم...برای  کلاس هایمان...برای مادرانه هایم و کودکی هایت...

هنوز خیالِ مهد ندارم عزیزک....و ایمان دارم به تصمیمَ م!

کلاس ها را شروع کردیم تا محک بزنیم خودمان را...

راهی شدیم...راهی پیاده و فرصتی بکر برایِ قدم زدن....برای دیدنِ دنیا بدونِ ماشین!

این سی دقیقه های رفت و برگشت برایمان لذت بخش بود...

شهریور را اینطور آغاز کردیم....

مهد بوستانِ آبی...کلاس مادر و کودک...3تا4 سال...مفاهیمِ اولیه ی علوم.

جلسه ی اول آموزشِ مفهومِ جاندار و بی جان

کلاس با ورزش شروع شد...و آهنگی که همکلاسی هایت خوب بلد بودند و تو فقط نگاه کردی...فقط نگاه!!! من کنارت بودم...همان حوالیِ وجودت..تا بدانی هستم

شعرِ سلام سلام و زنبورکی که اسم هر کودک را می پرسید و کارِ خوب آنروزشان را...من بجایِ تو جواب دادم و تو گوش کردی فقط

رفتیم سراغِ میز...قیچی های کوچک و چسب و ...کاغذهایی برای بریدن...و تو چه خوب می بریدی...کوچکِ کلاس بودی و از همه ماهرتر! این را مربی هم گوشزد کرد....مبین دستایِ متعادلی داره هماهنگی چشم و دستش خوبه! ماشاالله

کارت که تمام شد...زودتر از همه...بلند شدی و بردی به مربی نشان دادی...دستهایمان را شستیم و تولدِ باربدِ چهارساله را جشن گرفتیم...کادو گرفتیم و کیک خوردیم و تو نیامده باید برمیگشتی...از من قول گرفتی زود بیایم دوباره دوست دارم مهدم رو

جلسه ی دوم...مربی عوض شد...خانومِ آذرانِ عاشق بجایِ خاله مهسای مهربان آمد...روندِ تشکیلِ کلاس هم تغییر کرد...کلاس با قصه شروع شد...قصه ی میمون کوچولویی که دنبالِ دوست میگشت!...اینبار موضوع کلاس انسان مزرعه حیوان گیاه بود....دانسته هایتان را اینطور به رخ کشیدید...و ما در کنارتان بودیم...اینجا مادرهایی بودند که می خواستند خوب قیچی کند کودکشان...معنایِ خوب را تغییر میدادند...و خانومِ آذران همانجا بود برای تذکر....لطفا خود بچه ها انجام بدن فقط...دستهایمان را شستیم و میان وعده را خوردید....به پایین رفتیم و پانزده دقیقه جامپینگ داشتید.....و باز وقتِ رفتن تو اصرار به ماندن داشتی

جلسه ی سوم اموزش بدن انسان....

کلاس با قصه ی ماهی کوچولو شروع شد....و این طور ادامه پیدا کرد...

ظرف های میوه و خوردن شما....توجه به خوردن و شکمتان....یاد گرفتی غذا می خوری میره تو میده! بعدم میره تو رود! بعدم مثامه! زودم باید بریم پی پی کنیم و جیش کنیم تا مریض نشیم!

بازی صندلی بازی بود و تو اولین نفر که بیرون رفتی...:)

باز هم موقع بیرون رفتن اصرار که کمی بیشتر بمانیم!

جلسه ی چهارم هوا !

این بار بعد از قصه ی هانسل و گرتل و اجرایش توسط خانوم آذران و شما .....رفتیم پایین...

از این جلسه فقط فیلم دارم....ازمایش علمی رفتن بادکنک با قدرت باد .....خیلی خندیدید....خیلی متعجب شدید و خیلی دوستش داشتید!

بازی این جلسه باز به درخواست خودتان همان نمایش هانسل و گرتل بود....و جادوگر پیر:)

محبت

جلسه ی پنجم....رشد گیاهان!

برایتان جالب بود.....جک و لوبیای سحرآمیز....و اجرای خانوم آذران....

لوبیا هایتان را برداشتید هرکس هرچقدر که می خواهد....تخمه هم بود.....درون کیسه به خانه تان چسباندید...رشدِ لوبیا و تخمه را دیدی....قبل تر سبزی ها زمینه ی خوبی بود برایت....ولی منتظر بودی لوبیا مثل قصه بالا و بالاتر بره!

بازی این جلسه استاپ چراغ خاموش و روشن!

با خاموش شدن چراغ ها همه می خوابیدن روی زمین و با روشن شدن و اهنگ همه می دویدند....

عشق میکنی!

جلسه ی ششم....آتش، اکسیژن!

بعد از قصه ی جوجه کوچولو...آزمایشِ شمع رو انجام دادید.....برایتان شگفت انگیز بود...همینکه درپوش را می گذاشتید شمع خاموش میشد....هرکدام ده بار تکرارش کردید!

تولدِ سامِ 4 ساله بود و بعد از آزمایش کیک و جشن و رقص و کادو!

جلسه ی هفتم....ترکیب رنگ!

این کلاس هم بدون حضور مادرها....اما در کلاس باز بود...

رنگها را ترکیب کردید...وقتی بیرون آمدید همه می گفتید بنفش درست کردیم...قرمز و آبی ریختیم رو هم شد بنفش!!!

بازی این جلسه شن بازی.....شما کوچولوها و خانوم آذران چهل دقیقه فقط شن بازی کردید بدون حضور مادرها.....همه آمدند و تو نیامدی....این شد که خانوم آذران خواست یک روز اختصاصا برای تو شن بازی!

جلسه ی هشتم...حرارت، فسیل، خمیر.

بعد از قصه ی کشتی نوح...و اجرای نمایش توسط خانوم آذران....

باز کلاستان بی حضور مادرها بود...

آزمایش میزانِ حرارت! بعد خمیر درست کردید و حیوانات را توی خمیر فشار دادید و می دانید حیوانات سالها بعد فسیل میشن...نمی دانم چیزی درک کردی یا نه ولی مدام توی خانه تکرار میکنی...فسیل درست کردم.

همان خمیر بازی کیفورتان کرد...هرکس خمیر خودش را آورد...

بازی این جلسه هم شهر بازی بود.

ترمت تمام شد جانکم....

خانوم آذران شروع کرد به توضیحی کوتاه از برداشت این یکماه.....به من گفت: مبین توجه و تمرکزش عالیه...و این نشون دهنده ی کار تو خونه س...خیلی خوبه باهاش کار میکنید...جوری دقت میکنه که گاهی فکر میکنم یه پسر بیست ساله جلومه و باید جدی تر صحبت کنم....ماشالا بهش و این چند جلسه ی اخر کاملا با من ارتباط برقرار میکرد...

برایت وان یکاد خواندم و دعا کردم جان دلم.

و حالا من....کلاسها را دوست داشتم و ادامه می دهیم....تعجب هایت می فهماندم که هنوز دنیا بکر است...هنوز برایت تازه است...تازه ی من! و اشتیاق و اصرار و امتناعت را هم ...

موفق باشی کوچک سه ساله وچهارماهه ی من!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

معصـومـﮧ
22 مهر 93 13:31
عالی بود! کاش این کلاسا تو شهرستان ها هم اجرا می شد یه عالمه و و برای مبینِ دقیق با دستای متعادل و مردونه اش + مبین سه سال و 5 ماهه شد که چرا نوشتی سه سال و 4 ماهه؟ منظورت همون شهریور ماه بوده؟
مامان هدي
پاسخ
واقعا کاش اجرا می شد... ممنون عزیز این کلاس مال شهریور ماه بود...از اول تا سی...هشت جلسه.... سیستم تغییر تاریخ نی نی وبلاگ رو دوس ندارم! تغییرش نمیدم
سپیده مامان بهادر
22 مهر 93 17:18
افرین مبین باهوشم چه کلاس های خوب و جالب و اموزنده ای موفق باشی پسر زیبا رویم
مامان هدي
پاسخ
ممنون سپیده جونمکلاسهاش خیلی عالی بود
مامان علی اصغر
24 مهر 93 12:25
خوش بحالتون ... واقعا افسوس میخورم ...بیچاره ما شهرستانیها اصلا هیچی که هیچی تازه اگه قراره مکان خوبی هم به نام راه بندازن اما باید بیای ببینی که چقدر مشکل دارند ... طفلی علی اصغرم که عاشق دوست و بازی و مهد بود اما حالا کمی دلزد شده اینا منم فعلا تصمیم دارم بهش فرصت بدم ... روزگارتون خوش... ببوش بین با استعداد رو
مامان هدي
پاسخ
زینب جان واقعا موافقم...تهران هم تازه کارند البته و همه ی مناطق واقعا دسترسی ندارند... درباره ی مهد واقعا نظر نمیدم....هرکس به شرایطش بهترین کار رو میکنه
مونایی
27 مهر 93 1:55
خیلی خوبه! خیلی... هرچی آرزوی خوبه مال مبین...
مامان هدي
پاسخ
و برای بهراد و همه ی بچه های نازِ