شهرزاد قصه گو منم!
يا حق...
فرشته کوچولوي مامان و بابا
عاشق قصه اي...عاشق کتابي...عاشق شنيدن نقل قول بزرگترايي حتي!
اين خوب شنيدن و توجه ت جاي هزارررررر سجده ي شکر داره قطعا...خدايا شکرت.
منم شدم شهرزاد قصه گوي تو...
خودم بهت خط دادم....غير از قصه هاي شبمون که اونم داستانيه...بنا به حوصله ام انتخاب موضوع رو ميدم به تو و من قصه شو ميسازم...
وقت غذا بجاي ديدن کارتون که بهترين زمان بود تا بتونم بين خوردن مستقلت قاشق هاي قاچاقيم رو وارد دهانت کنم...چندماهيه برات قصه ميگم...
که هيچ کدومم شبيه اون يکي نيست و غذاي بشقابت هم تمام ميشه...
حالا ديگه اين قصه گفتن هاي في البداهه ي من براي تو جزو سرگرمي هاي محبوبت حساب ميشه....
کافيه يه تايمي رو پيدا کني که خاليه حتي به اندازه ي يه قصه! زود پيشنهادت رو ميدي و موضوع رو انتخاب ميکني و منتظر ميشيني....منم واقعا خلاق شدم! ذهنم رو يه چنگي ميزنم و سلول هاشو به کار ميگيرم..
روزهاي قشنگي رو داري برام ميسازي مبين مثل هميشه...
وقت اشپزي ...مامان بيام کمکت؟ نه ممنون ...پس برام يه قصه ميگي؟ قصه ي پياز چشم ميسوزوند!!!
وقت اماده شدن براي بيرون رفتن..مامان قصه ي پيرهن سبز برام ميگي؟
وقت دستشويي...مامان قصه ي اسپري دستشويي برام ميگي؟
وقتي تو صف نانوايي منتظريم..مامان قصه کره و نون رو ميگي؟
وقتي قدم ميزنيم..مامان قصه ي سطل اشغال برام ميگي؟
وقتي به بابايي ميگم لپ تاپم کي کارش تموم ميشه....مامان قصه ي لپ تاپ خراب برام ميگي؟
و...
گاهي يه وقتايي قصه ميخواي با يه موضوعي که صداي قهقهه ام تا هفت تا خونه اون طرف ترم ميره.. :)
خدايا ممنون براي اين خندوانه ي کوچکم براي معجزه اي به اسم مبين.شکرالله.