مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

آرایشگاه...

1393/5/18 3:05
نویسنده : مامان هدي
523 بازدید
اشتراک گذاری

یا حق...

یادته مبین...فردیس رو؟

اون تنهایی هایِ دو نفره مون رو...اینکه هرجایی با هم بودیم...من و تو! چه نیاز بود به حضور هم و چه نیاز نبود.....چه منعی بود و چه نبود...

راهِ دیگه ای نداشتیم...ما باید تمامِ روز رو با هم می بودیم....چون کسی رو جز خدا نداشتیم...و بابایی که شبهامون رو سه نفره می کرد!

یادش بخیر...آرایشگاهِ مه رز، که میدونست کسی رو ندارم و تنها کوچولویی که قانونِ سفت و سختِ آرایشگاه رو زیر پا میذاشت تو بودی و کالسکه ت!!!

از همون سه ماهگی ت با هم رفتیم تـــــــا آخرین باری که دو سال و نیمه بودی....

اینجا فرق کرده همه چیز...خرید هام بی تو...دندون پزشکی بی تو...و آرایشگاه!

بعد از مدتها باز دلم خواست برم زیرِ دستِ کاربلدها...باید پیشِ بابایی می موندی تا من و خاله ندا بریم....

بهت توضیح دادم که می خوام برم آرایشگاه و....

_ مامان برای چی میری ؟ اگه بری من دیگه مامان ندارم!

_برم ابرو بردارم

_منم ببر ببینم چجوری برمیداری

_ نمیشه، گفتن ورود بچه ها ممنوعه!

_ چرا میری آرایشگاه مامان نرو دیگه...

_می خوام خوشگل بشم

_ مامان تو خودت خوشگلی...خیلی خوشگلی...نرو.

برای من لذتِ مادری همون فاصله ی بینِ دستاتِ مرد کوچولو....همون که گردنمو سفت می چسبی و اشکات گوله گوله شالم رو خیس می کنه و برای اینکه منصرفم کنی میگی یه لحظه صَب کن کارت دارم ! و هزار لحظه هم بگذره صدایِ نفسهاته که تو گوشم می پیچه...و خبری از کار نیست!

صدایِ گریه هاتو شنیدم...اینکه اصرار داشتی مامان بیا یه لحظه کارت دارم باز!

پا روی دلم گذاشتم و رفتم...تا با بابایی سه ساعتی رو تنها باشید...

این لحظه ها سخته...ولی بایدی!

نمیدونی لذتِ برگشت و شوقِ دیدنت و دستایِ بازت چه بی مثالِ...

دوستت دارم کوچولوی نازم.گل قشنگم.

خــــــــــدایا ممنون. برای مِهرش...

الحمدلله....ماشاالله...شکرالله.

پسندها (2)

نظرات (10)

معصـومـﮧ
19 مرداد 93 21:20
حالا خوشگل شدی یا نه؟ به اشکای مبین می ارزید؟
مامان هدي
پاسخ
اوهوممبين گفت مامان چه قشنگ شديولي من دلم برات تنگ شد...هيچي به اشکاي مبين نمي ارزه....گاهي بهاي بزرگ شدنشو با اشکاش ميده..
معصـومـﮧ
20 مرداد 93 1:44
خوب خدا روشکر مبین گلی راضی بوده
مامان هدي
پاسخ
کی مامان خوشگل نمیخواد؟
مونایی
21 مرداد 93 14:11
عزیز نازم... مبین همیشه مهربونم... این لحظه ها سخته، خیلی سخت! اما بایدی...
مامان هدي
پاسخ
میدونم شرایط شمام مثل ماست...این روزهاتون بایدی میشه گاهی...و سخته خیلی سخت!
زهرا(مامان پارسا)
22 مرداد 93 15:35
عزيييييييييييييزم.
مامان نسرین
24 مرداد 93 3:12
لحظه های بایدی تون هم به شیرینی عسل باشه... گاهی باید یه کم گوش مادرانه رو سنگین کنی.. گریه های نفستو نادیده بگیری... تا گل قشنگت بشه یه درخت تنومند... فک کن... خانوم ابرو قشنگ... مبین نازنین و ببوسین
مامان هدي
پاسخ
اوهووووم نسرين جان..خدايي گاهي سخت ميشه ...هههه ابرو قشنگشمام برديا رو بماچ
معصـومـﮧ
24 مرداد 93 18:11
دیروز خواستم 3 سال و 3 ماه و 3 روزگی مبین رو تبریک بگم اما نشد... اشکالی نداره امروز 3 سال و 3 ماه و 4 روزگیشُ تبریک بگم؟ اصلا هر روزِ بودنت مبارک مو طلایی عزیـــــــزم
مامان هدي
پاسخ
ممنون معصومه عزيزممنم ميخواستم يه پست بذارم اماده هم کرده بودم ولي لپ تاپم رفته دکتر تا يک هفته ديگه دنبال يه عاريه مبازم ممنووووون. راستي وبت رو ميخونم با گوشي نميشه پيام بذارم
صوفی مامان رادمهر
26 مرداد 93 14:04
مامان خوشگل مبین هزار تا لایک واسه خودت و پسر خوشگلمون
مامان هدي
پاسخ
ممنون مهربون...اوووووه اينقدر لايک هم ندارم من ديگه
مامان طاها
29 مرداد 93 16:56
مامان علی اصغر
1 شهریور 93 9:07
عزیزم ... خیلی سخته لحظه جدایی حتی برای چند ساعت اونم اگه با گریه عزیزت همراه باشه
مامان هدي
پاسخ
الهي شما هم که کارمنديد....واقعا سخته...
سپیده مامان بهادر
3 شهریور 93 15:08
فدای مبین و مامان خوشگلش بشم که واقعا همیشه تکین
مامان هدي
پاسخ
زنده باشي سپيده مهربووووونم دعا گوتم