فرشته ها نزدیکند...
یا حق...
نفسِ مادر....نوبتِ بعدیِ دندان پزشکی که رسید...
با ذوقِ بیشتری آماده شدی...آقایِ دکترِ کاربلد، دلیل بود!
رفتیم...با داییِ کوچک و مامانیِ مشترکمان....اول دایی شهاب...با پانسمان که بیرون آمد، نوبتِ تو شد...این بار شهاب هم اشکی نریخت!
عکسی که بارِ اول گرفتیم را بردیم و به آقایِ دکتر نشان دادیم...تو رو برد توی اتاق و ازم خواست که برم بیرون...گفت من و این مرد میخوایم تنها باشیم...بعد از 5-6 دقیقه امد بیرون ..و نظرشان : دندون مبین نیاز به ترمیم داره...و میزانِ کاری که میشه براش کرد به صبر و تحملش برمی گرده....طبق تجربه ی من خیلی تحمل کنه...اون آخر می بره و ما می مونیم و یه دندونِ نصفه نیمه! و باید برای باقی کار بریم اتاق عمل و یه بیهوشیِ خفیف....نظر من اینه که بیهوشی رو فعلا می ذاریم کنار...برای جلوگیری از پوسیدگیِ بیشتر دندون...هر چندوقت یکبار یه فلورایدتراپی انجام بشه تا هم مبین به فضایِ دندون پزشکی عادت کنه و هم هربار ما تایمِ کار رو عمدا طولانی میکنیم و از ابزار دیگه به صورت فرمالیته استفاده میکنیم..تا ترسش بریزه، ایشالا بشه که بشه! و این پروسه تا نزدیکی 4 سالگیش طول میکشه احتمالا...که اگه زودتر حس کردم آماده اس اقدام میکنیم.
و...ببینید این بار ترسِ بارِ اول توی چهره ش نیست..بدون شما توی اتاق تنهاست..حتی بدونِ من..و منتظرِ ادامه ی فلوراید تراپیه...حالا برید یه سر بهش بزنید تا من بیام...
دیدنِ توئه سه ساله روی یونیت برای من خیلی لذت بخشه..اینکه با اون به قولِ خودت جاروبرقیِ توی دهانت بهم لبخند زدی..گفتم خوبی؟ با سر اشاره کردی که آره!
تمام شد...جایزه ت رو گرفتی و آمدیم بیرون...رویِ دوتا زانوم نشستم...چشم تو چشمِ تو...دستامو روی شانهایِ کوچیکت گذاشتم...شانه هایی که هنوزِ کفِ دستام براشون بزرگه! شانه هایی که من برای بزرگی و استقامتِ فرداهاش دعا میکنم...گفتم: مبین بهت افتخار میکنم...میدونم استرس داری و یکم ترسیدی..چون منم ترسیده بودم ولی بهت افتخار میکنم که از پسش براومدی...
نگاهم کردی با یه لبخند که اونم ثبت کردم تو عکاسخونه ی قلبِ مادرانه م....
رفتیم 4 نفری...وعده ی لیوان هایِ فانتزیِ نی دار دوتاییتون رو ذوق زده کرده....اینکه پایانِ کارِ دندوناتون قراره بهش برسید....
.
رفتیم و برات یه صندوق گرفتم...صندوقی برای مهربونیِ دلِ فرشته وارت و برایِ سخاوتِ دستایِ پاکت...یرای فرشته هایی از جنسِ خودت که میجنگن تا پیروز بشن..تا دوباره موهاشونو شونه کنن....تا بمونن بخاطرِ دل پدر و مادراشون...برات گرفتم تا بدونم و بتونم؛ که یه دندون اینقدر دل لرزیدن نداره....که محکم تر باشم...که بدونم هستن، در همین نزدیکی...هست! نزدیک تر از رگِ گردن، یه کسی که امیدِ دلِ همــــــــــه است....
اللهم اشفع کل مریض...الهی آمین.