مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

فرشته ها نزدیکند...

1393/5/6 18:42
نویسنده : مامان هدي
288 بازدید
اشتراک گذاری

یا حق...

نفسِ مادر....نوبتِ بعدیِ دندان پزشکی که رسید...

با ذوقِ بیشتری آماده شدی...آقایِ دکترِ کاربلد، دلیل بود!

رفتیم...با داییِ کوچک و مامانیِ مشترکمان....اول دایی شهاب...با پانسمان که بیرون آمد، نوبتِ تو شد...این بار شهاب هم اشکی نریخت!

عکسی که بارِ اول گرفتیم را بردیم و به آقایِ دکتر نشان دادیم...تو رو برد توی اتاق و ازم خواست که برم بیرون...گفت من و این مرد میخوایم تنها باشیم...بعد از 5-6 دقیقه امد بیرون ..و نظرشان : دندون مبین نیاز به ترمیم داره...و میزانِ کاری که میشه براش کرد به صبر و تحملش برمی گرده....طبق تجربه ی من خیلی تحمل کنه...اون آخر می بره و ما می مونیم و یه دندونِ نصفه نیمه! و باید برای باقی کار بریم اتاق عمل و یه بیهوشیِ خفیف....نظر من اینه که بیهوشی رو فعلا می ذاریم کنار...برای جلوگیری از پوسیدگیِ بیشتر دندون...هر چندوقت یکبار یه فلورایدتراپی انجام بشه تا هم مبین به فضایِ دندون پزشکی عادت کنه و هم هربار ما تایمِ کار رو عمدا طولانی میکنیم و از ابزار دیگه به صورت فرمالیته استفاده میکنیم..تا ترسش بریزه، ایشالا بشه که بشه! و این پروسه تا نزدیکی 4 سالگیش طول میکشه احتمالا...که اگه زودتر حس کردم آماده اس اقدام میکنیم.

و...ببینید این بار ترسِ بارِ اول توی چهره ش نیست..بدون شما توی اتاق تنهاست..حتی بدونِ من..و منتظرِ ادامه ی فلوراید تراپیه...حالا برید یه سر بهش بزنید تا من بیام...

دیدنِ توئه سه ساله روی یونیت برای من خیلی لذت بخشه..اینکه با اون به قولِ خودت جاروبرقیِ توی دهانت بهم لبخند زدی..گفتم خوبی؟ با سر اشاره کردی که آره!

تمام شد...جایزه ت رو گرفتی و آمدیم بیرون...رویِ دوتا زانوم نشستم...چشم تو چشمِ تو...دستامو روی شانهایِ کوچیکت گذاشتم...شانه هایی که هنوزِ کفِ دستام براشون بزرگه! شانه هایی که من برای بزرگی و استقامتِ فرداهاش دعا میکنم...گفتم: مبین بهت افتخار میکنم...میدونم استرس داری و یکم ترسیدی..چون منم ترسیده بودم ولی بهت افتخار میکنم که از پسش براومدی...

نگاهم کردی با یه لبخند که اونم ثبت کردم تو عکاسخونه ی قلبِ مادرانه م....

رفتیم 4 نفری...وعده ی لیوان هایِ فانتزیِ نی دار دوتاییتون رو ذوق زده کرده....اینکه پایانِ کارِ دندوناتون قراره بهش برسید....

.

رفتیم و برات یه صندوق گرفتم...صندوقی برای مهربونیِ دلِ فرشته وارت و برایِ سخاوتِ دستایِ پاکت...یرای فرشته هایی از جنسِ خودت که میجنگن تا پیروز بشن..تا دوباره موهاشونو شونه کنن....تا بمونن بخاطرِ دل پدر و مادراشون...برات گرفتم تا بدونم و بتونم؛ که یه دندون اینقدر دل لرزیدن نداره....که محکم تر باشم...که بدونم هستن، در همین نزدیکی...هست! نزدیک تر از رگِ گردن، یه کسی که امیدِ دلِ همــــــــــه است....

اللهم اشفع کل مریض...الهی آمین.

پسندها (2)

نظرات (10)

معصـومـﮧ
6 مرداد 93 21:28
بزنید اون دست قشنگه رو به افتخار مبین کوچولو... این مردِ کوچک! ماچ آبدار برای مبین آمین عیدتونم مباررررررررک
مامان هدي
پاسخ
عید شمام مبارک... ماچتونم رسید... ممنون
مامان حانیه
7 مرداد 93 8:40
عیدتون مباااااارک اولا من همیشه دنبال اسم همین که همه چی رو از ته گلوت میکشه بیرون میگشتم که خداااااااااااااااا رو شکر بالاخره فهمیدم اسمش جاروبرقی توی دهنه!!!! ثانیا که افرین شجاع خان جان ثالثا که خدا همه بیمارها رو مخصوصا بچه ها رو شفا بدهچه کار خوبی کردی مامان هدی
مامان هدي
پاسخ
بله جاروبرقی توی دهن شجاع خان جان ان شاالله...ان شاالله....ببوس حانیه رو..یعنی یه هفته دیگه یکسالش میشهههه هووورا
مامان علی اصغر
11 مرداد 93 8:55
آفرین به مبین جون قویمون ... آفرین خاله جون
معصـومـﮧ
14 مرداد 93 11:10
غیبت صغری... خوبـــــــــین؟
مامان هدي
پاسخ
خوبیم معصومه جونم...میام...یکم مشغول بودم
سپیده مامان بهادر
16 مرداد 93 18:02
به عنوان یک مادر که پسری همسن تو دارم بهت افتخار میکنم مبین به مامان گلت افتخار میکنم واقعا هر دو فرشته این
مامان هدي
پاسخ
تو و فرشته ي خنده روت عزيزيد برام....خيلي.سپيده همش بيادتونم.
مامان امیرحسین
18 مرداد 93 12:10
هدا جون خوشحالم اول بابت صبر مبینم دوم برای مهربونی تو دکترت رو هم ممنون میشم معرفی کنی و قلک محکتون خیلی خوشگله مال ما گلیه
مامان هدي
پاسخ
ممنون سميه جانمهم دستاي مهربونشون هست قلک گلي رو هم ديدمادرس,رو ميذارم وب امير حسين. راستي يه عکس جديد بذار ازش
مونایی
21 مرداد 93 14:17
عزیز خاله... چقدر تو خوبی، آفرین. مبین؛ مامانت... مامانت خیلیییییییییی خوبه!بهترین مامان دنیاست، قدرش و بدون خاله.
مامان هدي
پاسخ
مثل بهراد...بهرادِ بیستبهراد کامل مونایی جونم...کاش اینطور باشم...سعی میکنم ولی داره سخت میشه..
زهرا(مامان پارسا)
22 مرداد 93 15:38
هزار ماشالا به اين پسر طلا. خدا حفظت كنه عزيزم. ايشالا با فلورايد تراپي خوب خوب بشه تا زماني كه خودش بخواد جاشو بده به يه دندون خوشكل ديگه. پسر ما كه اصلا فلورايدتراپي رو هم نذاشت مثل مامانش مي ترسه. هدي جون اسم آقاي دكتر رو مي فرماييد؟
مامان هدي
پاسخ
کجا بودي زهراااااااا؟ دلم واسه پارساي قشنگت تنگ شده.. براي دندون هم خيلي روش مانور بده که دندون پزشکي رفتن يه جاي فوق العاده بشه براش
صوفی مامان رادمهر
26 مرداد 93 14:08
آفرین گل پسر شیرینم... هزارماشالله... خدای مهربون حافظ و نگهدارت باشه... بووووووووووس برای پسر گندمی خودمون
مامان هدي
پاسخ
ممنون عادله عزيزم..خيلي دوست داشتنييييي هستيد مادر و پسر
مامان طاها
29 مرداد 93 16:59
آفرین به تو مرد کوچک و مامان مهربونت. مبین جون قدر این مامان گلت رو بدون که یه فرشتس. وهر کاری هم براش بکنی کم کردی.
مامان هدي
پاسخ
ممنون..همه ي مادرها بي شک مهربون ترين فرشته خونه شونن....