امیّد را واجب تویی...
یا لطیف...
از دیده برون مشو که نوری
وز سینه جدا مشو که جانی
آن دم که نهان شوی ز چشمم
مینالد جـــــــــان من نهانی
دلیلِ ادایِ نذرهایم...
همین که بدانم؛ بدانــــــــــــم! خوبی...هرکجا باشی...هر سال نذرم را پیش کشِ آن عطا کننده ی بی منت می کنم...
هرسال، قدرش را قدر میدانم...اگر لایق باشم...
فقط بـــــدانم خوبی...خــوبِ خوب.
خدایِ خوبی ها...برایت ...برایش....شکر.
ببخش بر من این انسان بودن را...این مادر بودن را....که می دانم رسمِ بندگی این نیست!!!
و شرمنده ی خداییت هستم...که دلم گرم است به خداییت...به خالق بودنت...که می دانی چه هستم...چه!
امیِّــــــد را واجب تویی....
توکلت علی الله.
امسال هم مثلِ پارسال...در کنارِ مامانی زهرای عزیز....شکرالله.
+شعرها از مولانا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی