فلوراید تراپی
هوالمبین...
عشقِ کوچولوم
رفتیم دندون پزشکی، اینبار با دایی شهاب و مامانی زهرا...دکترت رو عوض کردم و این بار آقای دکتر رو انتخاب کردم...
آقایِ دکترِ کاربلدی که نخِ بچه ها دستش بود...اول ارتباط برقرا می کرد و مراقبِ روحیه ی شما هم بود و با زبونِ خودتون باهاتون حرف زد....جوری که تو داوطلبانه زودتر از دایی برای معاینه رفتی و روی یونیت نشستی...
و قرار شد دایی عکس بگیره از دندوناش و تو هم فلوراید تراپی بشی برای جلسه اول که ترست کامل بریزه...
باید بگم که تمــــــام مدتِ عکسِ دایی شهاب گریه کردی...و می گفتی منم میخوام عکس بگیرم!
نوبتمون که شد..بازم آقای دکتر پیشنهاد داد اول داداش کوچیکه...و بعد متوجه شد که دایی و خواهر زاده هستید و دلش غش کرد براتون...
تو خوابیدی رو یونیت...منم به دستور اقای دکتر جلوی چشمات دور از یونیت با یه لبخند بزرگ و چشمای شاد!
شروع که شد....یکم ترسیدی...دهنتو محکم بستی و به هیچ قیمتی باز نمیکردی..دکتر شروع کرد باهات حرف زدن...
منم از اون طرف تایید میکردم که، دکتر گفت: شما فقط لبخندت رو حفظ کن مامان..من کارمو بلدم:)
نتیجه این شد که خیلی راحت فلوراید تراپی انجام شد و یه کتاب داستان هدیه گرفتی و اومدیم بیرون منتظر دایی.
شهاب هم با چشمای گریون اومد...یه دندونِ شیری رو کشید و خودش خبر نداشت!.... زود بهت توضیح دادم که ممکنه ادم دردش بگیره و اشکالی نداره مثل دایی گریه کنی...مهم اینه که میدونیم دندونمون سالم میشه و دیگه میکروب نداریم توش...
هردوتون عالی بودید...عالی!
براتون وقت تعیین کرد برای جلسه ی بعد....که کارِ اصلی رو روی دندونات انجام بده...
دعای این روزام دندوناته مبین...کاش همکاری کنی...میدونم خیلی سخته...ایشالا که زود تموم بشه ....
خــــــــــــــــدا از دلم خبر داری که چه آشوبیِ....خودت آرومم کن...خودت صبرشو بهش بده...
شکرت شکرت شکرت.
+موهاشو معصومهکجِ غیر معمول