لواشکی...
یا عزیز...
بندِ دلم...آن روز صدایم کردی..._ رَفیـــــــق بیا کارت دارم ، رفیق جون بیا اینجا..هی رفیق!
باز این دل را به دلت بند زدی...این رفیق گفتن هایِ بجا و مطمئنت حسی خوب برایم دارد...اینکه می دانی _خوب رفیق یعنی دوستم دیگه ؛ تو دوستمی دیگه یعنی رفیقمی مامان رفیق!
این روزها روشهای دیگر دلبری را نیز امتحان می کنی... _مامان گوشتُ بیار می خوام لواشکی بهت یه چیزی بگم...گوشم را می آورم نزدیکِ نزدیکِ دهانت...صدایت آرام می شود و نفس گرمت به گوشم می خورد...می گویی : وایسا فک کنم چی میخوام بگم! فکر میکنی و آرام و لواشکی می گویی :بعدش بریم بستنی بخوریم رفیق.
قانعم می کنی آن هم به رسمِ خودت..._ آه ببین اینم از این!
ناراحت که می شوی...از دستِ من...از رسمِ روزگارِ کودکیت...بلند می گویی: ای دردِ بی داد!
توئه آرامِ پرجنب و جوش...توئه لطیفِ پر انرژی...طالبِ آرامش در عینِ پویایی هستی...آهنگ که می گذارم صدایش را بلند که می کنم...می گویی: واقعا از صدای بلند سرم درد می گیره....راست می گویی!!!
رنگ شناسِ کوچکم باز عاشقِ مداد رنگی هایش شد...نقاشی در همان مرحله ی آدمک متوقف کرده ای...با هم کتاب هایِ بگرد و پیدا کن را رنگ می کنیم...پیشرفت تکاملی ت خوشحالم می کند...می گویی: منم مثل دایی شهاب باید برم مدرسه، آقای معمر مخشامو ببینه !
آقایِ شکار می شوی....همان شکارچیِ خودمان...ولی از نوعِ جنگلبان..حامیِ تمــــام حیواناتی!...آقای آشپزی می شوی _چه سفارشی دارید خانوم؟
با انگورِ قرمز عشق می کنی...وقتی منعت می کنم از زیاد خوردن جوابم می دهی: مامان تو نمی دونی اگه انگور بخورم حتما قدم بلند میشه! آه دیدی بلند شد!
شربتِ تقویتی را برای دردِ پاهایت که سه ماهیست شروع شده می دهم...وقتی می خوری..توقع داری قوی ترین پسر شوی! و این نتیجه ی افتادنت است _دیدی شربتِ تقویتی خوردم افتادم!
صفت هایِ سه ساله ای نصیبِ دنیا می کنی...می گویی : ببین خورشید پاره شده! مامان ابرا شکستن..داره باد میاد شاید طوفانِ وَشتناک بشه...( خاطره ی آن روزِ طوفانی که من و تو تنها توی پارک بودیم فراموشت نمی شود!)
این من در آوردی هایت هنوز ادامه دارد _هیییم این تفنگمو می خواستی بندازونی؟ این که سالمه!
قایم موشک که بازی می کنیم..می گویی: مامان لواشکی برو قایم بشو من پیدات کنم...وقتی ناامید می شوی از پیدا کردنم میانِ کلماتت این را پیدا کردی..._ مامان کویی؟ من چرا پیدات نمی کنم!
صدایم میکنی.._ عروس دریایی بیا توتاقم کارت دارم! حالِ مرا نمی دانی آن وقت....وصف شدنی نیست!
باز به انگلیسی علاقمند شده ای...مدام با من به زبانِ خودت انگلیسی صحبت می کنی...خیلی جدی!!!! و من واقعا با تو انگلیسی صحبت می کنم و جالب اینجاست که ادامه می دهی..از خودت میسازی..رد میکنی...جایگزین می کنی...خوب است..این علاقه را دوست دارم که خود جوش است..._مامان هلو یعنی سلام..حالا بگو هلو...نه هاورایو نیست..بگو میسانوسز!
با هم که درباره ی یک موضوع حرف می زنیم...سوال پیچت که می کنم...جوابهای خوشمزه ات را که می خورم...وقتی موافقی..می گویی: آره دیگه!
اینکه بعد از یه روزِ پر مشغله وقتی رو مبل ولو می شم تو بیایی و بگی : مامان بیا ماچت کنم . یعنی خستگی ها کیش و مات! ماچ رو از کجا یاد گرفتی پسر؟ از کارتونِ پویا!
و...
مبین ، حبیبِ مادر دوستت دارم خیلی! این روزهایی که رسمِ زندگی کردن را با هم می آموزیم..من کم و کاست هایِ خودم را می بینم و تو دنیا را تجربه می کنی...گاه مقابلت کم می آورم و تو پسرِ کامل و کوچکم خواستارِ راه درست و خوبی و بهترین هایی...و من اندر خم یک کوچه ام! این روزها مسئول ترم در قبالت...مراقب ترم رفتار و گفتارم را...کاش بشود آنکه باید...توکلت علی الله.
خـــــدا جان این روزها صبر بیشتر به کارم می آید...می شود کمی بیشتر عطا کنی...شکرالله.