دایی داداش...
سبحان المبین..
شهابِ زندگیمان هشت سالش را تمـــام کرد و ما همه شاکر...برای وجودش...برای شادیی که دوم خردادِ آن سال به ما هدیه داد...آن روزِ بارانی...
شهابی که جای خالی زندگیمان را پُر کرد....آن نقطه چین ها را پُر کرد...دادا شادی!!!
تولدت مبارک عزیزترین برادرِ دنیایم...
تولدت مبارک دایی شهابِ محبوبِ بندِ دلم!
تولدت مبارک...
مبین تو را آماده کرده بودم...که تولدت نیست...که می رویم و هدیه ها را دایی باز میکند و ما برایش دست میزنیم..که کیکِ تولد از آنِ تو نیست....
و جوابم فقط یک جمله بود...میدونم تولدِ داییِ! خودم میدونم!
همکاری میکردی برای بستنِ کادوها...انتظار میکشیدی برای شروع ....و باز هم نشان دادی که برای من بی تکرار ترینی...ممنون عزیز دل
ممنون از مامانی زهرا که سه هدیه میان هدیه ها برایت گذاشته بود...و چه ذوقی کردی!
ممنون از دایی شهاب برای فووووتِ مشترکشان و انگشت های کیکیِ یواشکیِ مبین!
خـــدا حان از شما هم ممنون..برای شهاب ، مبین ، لبخندهایشان ..چقدر مهربانی...یا ارحم الراحمین...حافظشان باش...آمین.