مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

چیزی تا شکفتنت نمانده...

1393/1/23 16:49
نویسنده : مامان هدي
325 بازدید
اشتراک گذاری

يا حق....

روزا دارن پشت هم و با سرعت ميگذرن...ديگه لباساي سه ماهگي پسرک اينقدر کوچيک شده که بهشون به چشم لباس ادم کوچولوها نگاه ميکنم...!

گاهي که دلم غنج ميره از حرفاي قلنبه سلنبه اش يهو فلش بک ميزنم...واي هدي ببين اين هموني بود که فکر ميکردي رسيدن بهش جزو روياهاته!....حالا داريش...يکي از خودت..شبيه ت..يکي که کامل ترينه برات تو دنياي قياس هاي يواشکي مادرانه ات...

نميدونم چرا کسي از شگفتيِ زندگي با يه کوچولوي در شُرف سه سالگي چيزي نگفته بود....يا شايدم گفته بودن و من غرقِ لحظه لحظه ي بزرگ شدنش بودم...

خلاصه که دنيا برام پُررنگ تر شده...پله برقي که ميبينم تو دلم ذوق ميکنم...زود به مبين نگاه ميکنم..تا برقِ چشامونو رد و بدل کنيم...بعد بدون خجالت اينقدر بريم بالا و پايين تا يکم فقط يکم دلش اروم بگيره....

چشمام شده چشماي مبين...کيوسک روزنامه فروشي که ميبينم بنظرم هايپر استار...چون ابنبات چوبي داره...اب معدني کوچيک داره...يه عالمه بازي پلاستيکي بچه گول زن داره...نبات کوچولو داره...

تو پارک که قدم ميزنم ،حتي اگر مبين باهام نباشه هر کفشدوزک و گلِ خوشرنگ و مجسمه اي که ميبينم...هر حوض اب و گربه اي که ميبينم...چشام ميخنده...از مبين ياد گرفتم ،پارک که فقط تاب و سرسره نيست..ميشه بريم لاي سرسره ها و بگيم اينحا خونه مونه..ميتونيم الاکلنگ رو هي بکوبيم زمين و بگيم بچه ها سفت بگيريد....ميشه اصلا رو يه صندلي بشينيم و بازي دوستامونو نگاه کنيم! اصن میشه دنبالِ شکوفه ها بگردیم...بعد باهاشو حرف بزنیم...

اره کوچولو ترين عزيز دنيا...من از تو يه عالمه چيز ياد گرفتم اونم چيزاي خوب...چيزايي که شايد بلد بودم ولي اين بزرگ شدن باعث شده بود يادم بره...تو برام تلنگری!

میدونی چطوری بهم یاد میدی؟ وقتایی که تو خیابون میگی مامان بیا مسابقه بدیم...بُدویم! اونوقت من یه نگا به دور و برم میندازم و میگم نمیشه مامان زشته! میگی : چرا نمیشه..خیلی هم خوشگله..ببین من چه قشنگ میدوم..تو هم بدو...

اونوقتِ که میدوم..چشمای خجالتم رو میبندم و میدوم باهات...بعد که تو برنده میشی میگی: دیدی چه قشنگ دویدی!

تو بهم ياد ميدي مثل وقتايي که بدون هيچ خواسته و نيازي مياي ميگي مامانِ خوشمزه ي من بغلم کن...بعد منو تو بوسه هاي بي مثالت خيس ميکني..فشارم ميدي...بهم ميگي مامان خيلي دوست داوم خيلي عاشقتم يه دونه و هشت تا!

اونوقتي که نازمو مي کشي..ازم دفاع ميکني...مراقبمي...اخ که نميدوني حمايت يه پسر کوچولو رو داشتن يعني چي..وقتي دستاتو دور بدنم حلقه ميکني و ميگي بابا شوخي نکن من ناراحت ميشم اين مامان منه زن تو نيست اذيتش نکن... يا وقتايي که ميگي:مامان ناراحتي ميگم نه عزيز دلم ميگي پس بخند..

تو از من چي ياد گرفتي ها؟

اينکه گاهي بخاطر روزمرگي هايي که گذراست صدامو بلند کردم! اينکه سختيِ زندگي رو سر شيطنت هاي بجات خالی کردم؟ اينکه گاهي حواسم نبود ولي تو حواست جمعِ جمع بود...

مبين ؛ گل قشنگم

بدون بي منت تا جايي که در توان داشتم...تا جايي که عقل و دل و احساس و شرايط ياري کرد...خواستم برات مادر باشم...که بخدا قسم هيچ وقت نخواستم بيشتر و يا کمتر باشم....که ايمان دارم به قدرت مادري...که ميدونستم برات خُـــــدام و هي خدايِ احد رو نگاه کردم تا ازش ياد بگيرم...هی نگام به اون بالا بود...هی یواشکی وقتِ درموندگی صداش کردم...هی ازش خواست مراقبم باشه تا مراقبِ هدیه اش باشم!

هي چک کردم ببينم وقتي من ناراحتش ميکنم اون با من چه ميکنه و من با مبينم چه!

ببخش انسان بودنم رو...و گواراي وجودت مادرانه هاي عاشقانه و خالصِ بي چشم داشتي که ارزاني ات داشتم..

سي روز ديگه تا سه سالگيت مونده و من مستاصل ..که سه سالگي درست مثلِ چهل روزگي برات بلوغِ و پايه ي دنياي فردات...اين روزا دارم خودم ُ درست تر ميکنم..بايد بيشتر مراقب خودم باشم..یادم باشه مبين همينجاست!

دوستت دارم نفس بالنده ي من....بي نظير من...بماني تا دنيا دنياست...روحِ زندگی من.

سي و پنج ماهگيت مبارک جانِ من.

*امسال بهار

فهمیدم وقتی کنار هم راه می رویم

بارانی از

شکوفه های شکوه

بر سرمان می بارد.

خداي رحمن...من نگاهم به اسمان است..و دل خوشم به تو...توکلت علی الله.

*عباس معروفی..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

خاله ام البنبن
24 فروردین 93 9:57
هدی جان تا ابد پاینده باشید. مبین جان برایت همه خوبی های دنیا را آرزومندم.
مامان هدي
پاسخ
ممنون ام البنین جان...امیدوارم به آرزوهات برسی...
مامان امیر حسین
24 فروردین 93 12:26
الهی قربون اون دستای مردونه ات که انقدر سفت گلدونت رو بغل کردی یعنی میشه منم امیرحسینم رو انقدری ببینم هدی جون من همیشه با خوندن مطلب های قشنگت گریه میکنم نمیدونم چرا خیلی قشنگ مینویسی ماشالا مبینم به چشمم بزرگ اومد خدا حفظش کنه برات و تو رو برای اون
مامان هدي
پاسخ
دستای مردونهوقتی مبین دنیا اومد...همه گفتن چه دستای مردونه و بزرگی...پسرم دستاش مثل پدربزرگِ پدریشه... قربون امیرحسین بشم...چشم بهم بذاری انقدری میشه... ممنون از لطفی که بهم داری....راستی برات رمز میل کردم! رسید؟
بهار
24 فروردین 93 14:17
در برابر حرفای عاشقانه تو هیچ حرفی ندارم... باور کن حسشون کردم...فهمیدمشون!!! گوارات باشه شادیهات...پاینده باشه خوشیهات...
مامان هدي
پاسخ
و برای تو باصفا ترین بهار دنیا...دعا میکنم بهترین ها سهم تو از زندگی باشه
صوفی مامان رادمهر
25 فروردین 93 16:09
عزیز شیرین، پسر بوسه های خوشمزه خیس و تر، پسرک مهربان با دست هایی پر برکت مثل دست های پدربزرگ پدری در پناه خدای شادی ها سلامت و خندون باشی
مامان هدي
پاسخ
ممنون صوفی مهربون..مامان راد مهرترین پسر دنیا
معصـومـﮧ
25 فروردین 93 21:34
کـــــــــــــــــاش من جای اون گلدون بودم... نکته رو گرفتی؟ + سه ساله ها و پله برقی!!! نگو که دلم خون ـه + همیشه اینجوری باشین:
مامان هدي
پاسخ
بعله...اوووه نمیدونی پسر ما چه نازی داره..از صد تا دختر بیشتر... ایشالا یه روز خودت مامان یکی از این سه ساله ها میشی و عاشق پله برقی! معصومه ی مهربونی
نسرین... مامان بردیا
26 فروردین 93 2:17
مثل همیشه همه چی عالی... بیان احساس مادری هدی جون... مبین... عکسا...
مامان هدي
پاسخ
قابل نسرین خانوم گل رو نداشت...
نسرین... مامان بردیا
26 فروردین 93 2:19
هدی جون... خیلی کم میام پای لب تاپ... نمیدونم چرا وقت نمیکنم... حتی وبلاگ بردیا رو هم دیر یه دیر آپ میکنم... ولی همیشه به فکرتوم ... از فرناز بپرس... ببوس مبین نفس رو
مامان هدي
پاسخ
نسرین من میدونم...دلیلش اون واتس اپ و ایناس خواهرخودم کشیدم که میگم... من ؛ تو و بردیا رو ندیده خیلی دوست دارم...و خیلی مشتاقم تا ببینمتون
معصـومـﮧ
26 فروردین 93 18:43
http://upcity.ir/images2/34698036229024675211.jpg
مامان هدي
پاسخ
خیلـــــــــــی غافلگیر شدم...به مبین هم نشون دادم...گفت مامان منو نقاشی کشیدی؟ بیا بغلم...ممنون معصومه جون...
maman rania
27 فروردین 93 8:57
خودت گلی گل میخوای چیکار
مامان بهادر
27 فروردین 93 19:13
کاش من جای گلدون گل بودم فدات بشم مبین عزیز
مامان هدي
پاسخ
زنده باشی سپیده جووونم
مونایی
22 اردیبهشت 93 15:13
این عشق و احساس بی نظیرت ستودنیه. هدی همیشه آروم و مهربان... تو مادری، به معنای واقعی کلمه. شک ندارم...
مامان هدي
پاسخ
مونـــایی...ممنون دوست عزیزم...دوست عاشقم.