مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

کلبه ی آبی خاطرات...

1392/12/20 12:43
نویسنده : مامان هدي
403 بازدید
اشتراک گذاری

یا لطیف...

20 اسفند 89 ...اهواز...با شکمی بالا امده.....نفسهایی تند و گرم...تکانهایی شیرین...حالت تهوع...دردِ آمپولهایی که برای نگه داشتنت میزدم...کمر درد...سکسکه های ناب ات...لحظه های بی تکرارِ بارداری با تمام مشقت اش!

پشت مانیتور...روی صندلی سفیدِ بزرگ...توی همان اتاقِ پُر کتاب....گوشه ی همان خانه ی بزرگ و باصفا.....که از پشت پنجره حیاطِ  پُر گل و الاچیقِ هنرِ پدر را می توانستم ببینم...

تصمیم گرفتم برایت بنویسم..تویی که رویا می پنداشتمت! و شاید برای خودم...

هرچه هست امروز حس خوبی دارم....هرچند گاهی فکر میکنم شاید نخوانی...نخواهی که بخوانی...برایت جالب نباشد...شاید هم باید بدانم چه روزی تقدیمت کنم.....

کلبه ی آبیی را که با عشـــق ساختم...برای حفظِ خاطرات بالندگیِ جانکم، خاطراتی که هرثانیه با تولد ِ هر کودکی تکرار می شود...اما برای هر مادر و پدری حلاوتِ بهشتیِ منحصر به فردی دارد...و برای منی که عطش داشتم سیراب کننده است...

اینجا را ساختم ، با عشقِ وبلاگِ پسرکی بهاری درست مثل تو! که مادرش آقای کوچک ، گل گندم و ....خطابش میکرد و عاشقانه هایش..مادرانه هایش...قلب هایش...مرا عاشق تر کرد...

آهنگش را از وب دخترکی بهاری درست مثل تو! که هر وقت باز میکردم جادو میشدم..گویی حرفهای دل من بود....و هست.

و تک تک ایده هایش را از مادرانی که برای فرشته های بی نظیرشان خطِ عشقی ،مشق میکردند....

چقدر اینجا را دوست دارم...اینجایی که حالا مختصِ خودمان شده...کاملا مخصوص...اینجا دلتنگی هایم کمرنگ تر میشود...و امیدم به روزهای آتی بیشتر....

اینجا می فهمم که خـــــــــــــــــــــــــــــدایم همین نزدیکی است و چقدر لطفش بی کران است...چقدر ناتوانم در سپاسگزاری.

اینجا یادم می ماند....چه بودم...چه میخواستم...چه شد...چه دارم...چه باید بکنم........

همین اولین های با ارزش ...همین تمام شدن ها...همین شروع ها..و همین تکرار های بی تکرار...معجزه های بزرگی که هر لحظه اتفاق می افتد....و گاه در روزمرگی ها گم می شود...در تکرار ها کمرنگ می شود...در قیاس ها بی ارزش!!!!

اینجا یادم می ماند آرزوهای دیروزم را..که چه مهربان آفریدگاری دارم...چه بی منت عطا می کند و من چه آسان بنام خودم سَند می زنمش....

اینجا یادم می ماند قول و قرار هایی را که دیروز  با خود می بستم و حالا که وقتش است پایِ زمین و زمان و روزگار را وسط نکشم...

اینجا یادم می ماند کودکم فرشته اس...از بهشت امده...رسالتی دارد..و من رسالتی سنگین تر!

 اینجــــــــا یادم می ماند مادری مسئولیت است نه فقط احساس!

ان شاالله به سر منزل مقصودم هدایت شود...ان شاالله پخته تر شوم...ان شاالله بدانم چه میکنم و چه می نویسم...نمی دانم این نوشتن تا کی ادامه دارد...دلم ؛ دلم میخواهد تا جایی که دلی دارم که برایت بتپد...ان شاالله.

راستی...می بینی بیستِ هر ماه چه دل انگیز است برایم....دو سال و ده ماهگی ات مبارک و سه سالگی این کلبه ی آبی.

فقط بدان...اینجا ، تو و عشق حرف اول را می زنید...درست مثلِ دنیای واقعی.

خـــــــــدای همیشگی من...چقدر دوستت دارم.شکرالله

+مونایی عاشقانه هات مستدام...ممنون از سخاوتت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان بهادر
20 اسفند 92 16:40
الهی فدات بشم مامان هدی عزیز با اون دل پاک ت نوشته هایت زیباست همیشه خواننده وبلاگت خواهم ماند مبین عزیز فرشته بینظیرم مبارکت باشه زیباترین حرف های این وبلاگ مربوط به توست از ته دلم برایت ارزو میکنم روز به روز موفق تر باشی
مامان هدي
پاسخ
الهی زنده باشی مامان سپیده...که نمونه ی یه مامان محکم و امیدواری.. ان شاالله هر روز شاهد موفقیت و بالندگی پسر قشنگت باشی با اون لبخند جادوییش...ببوس روی ماهشو
معصـومـﮧ
21 اسفند 92 2:46
بیستِ این ماه...مبــــــــــارک
فائزه مامان مهدیار
22 اسفند 92 1:14
تبریک تبریک هدی جون اونی هم که باعث شد ومنو به این فکر انداخت که واسه مهدیارم اینجا خونه بسازم شما بودی یه روز کاملا اتفاقی وبلاگت رو دیدم واین شد آجر اول این خونه ی مجازی ازت ممنونم ببوس مبین جون رو
مامان هدي
پاسخ
چه حس خوبی...خوشحالم خونه ی مجازیت با خاطرات جگرگوشه ات همیشه پایدار.. ببوس مهدیار خوشنامت رو