مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

این داداشمه!

1392/12/15 10:58
نویسنده : مامان هدي
313 بازدید
اشتراک گذاری

یا لطیف...

روی زمین به شکم دراز کشیده ای...کنارِ شوفاژ، خانه ی همخانه های جدیدمان...سرت سه سانتی زمین است...

ساکتی...داری با مورچه ها بازی می کنی...حرف می زنی..

بعد از چند دقیقه...می آیی کنارم می گویی: مامان دستتو بیار...خیلی نازه..کوچیکه..نترس...میخوام بذارم رو دستت باهات دوس بشه!

من و مورچه؟!! آبمان توی یک جوی نمی رود! انگار تو هم بو برده ای...

دستم را جلو می آورم...میگذاریش روی دستم..._برو عزیزم این مامانِ منه!

خــــدا؛ مورچه روی دستم جولان می دهد...فوووتش می کنم! جلوی چشمِ تو...

با اخم نگاهم می کنی ..._چرا فوتش کردی؟ داشت باهات دوس میشد، خیلی کارِ بدی کردی..از دستت ناراحتم ولی دوستت دارم!

میخندم ؛ فسقلی حرفِ خودم را پسم می دهد...

_ببخشید عزیزم آخه داشت میرفت تو لباسم قلقلکم شد!

راستی عاشقِ صدای وقتِ ناراحتیتم!

باز می روی کنارِ لانه شان...یکی دیگر می آوری..._باشه بیا این یکی دیگه!

_نه مبین دوست ندارم بذار همونجا بمونن...

_وا مامان چرا دوسش نداری...این داداشمه!

قورتت بدم بری توی دلم دوباره؟

 خنده‌های تو
کودکی‌ام را به من می‌بخشد
و آغوش تو
آرامشی بهشتی
و دست‌های تو
اعتمادی که به انسان دارم
چقدر از نداشتنت می‌ترسم

خـــــدای مورچه ها مراقبِ این مورچه ی طلایی من باش.

الحمدلله.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

بهار
15 اسفند 92 14:46
الهههههی...مورچه طلایییییییی....جانم... خدایا!!مورچه طلایی... مامانی!خوب دوسش داشته باش داداش مبینو!!! +مورچه...عیالوار شدینا!!
مامان هدي
پاسخ
مورچه طلاییچشم سعی میکنم دوسشون داشته باشم...بهشون برسم..سم نپاشم که برن
مامان بهادر
15 اسفند 92 17:21
هدی دیگه باید یک فکر داداشی برای پسرمون بکنی که دیگه مورچه داداشش نشه هههههه ببوسش
مامان هدي
پاسخ
چشم
معصـومـﮧ
15 اسفند 92 17:34
از هرچی که انسان و گیاه نباشد می ترسم با افتخــــار البته به جز حلزون
مامان هدي
پاسخ
باید روت کار بشه! حلزون...واییییی چسبناک و چندشی
الهه مامان گلسا
16 اسفند 92 22:06
تو چقدر بامزه اییی مبینم به مورچه میگی داداش کلی خندیدم عاشقتم
مامان هدي
پاسخ
می بینی! منم مامان مبین و مورچه ام
فائزه مامان مهدیار
17 اسفند 92 1:28
ای جانم چه شیرین هدی جون پسرت خیلی بزرگ شده ماشالله ببوسش باورم نمیشه اون کوچولویی که عکش گوشه صفحه ست اینطوری شیرین زبون شده خب اگه واسش داداش بیاری دیگه مورچه رو واسه خودش داداش نمیگیرهاااااااخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
مامان هدي
پاسخ
عکس کنار صحفه...وای که چقدر دوسش دارم... راس می گی بزرگ شده...مثل مهدیارت... فعلا مبین داداش داره....
خاله ندا
19 اسفند 92 23:43
ای جان مور موریه ی خاله مهربووووونم مخصوصا وقتی میبینه ادم میترسه قیافه اشو مهربون میکنه و میگه مهربووونه نترس
مامان هدي
پاسخ
آررررره خودشم میترسه هااااا تا می بینه ما مثلا میترسیم زورو میشه