عکاس باشی...
یا ناظر...
پسرک دوربین را چنان در دست میگیری گویی حرفه ای ترین عکاس زمانه ای...
نگاهت...زاویه ی دیدت...برایم جالب است...
یک سال و نیم بیشتر است که دوربین در اختیارت توست...
گاه خود طلب می کنی..گاه فرصت را غنیمت می شماری...هرچه هست عکسهایت ...نوع نگاهت برایمان جالب است...
این دیدِ هنری کودکانه ات.
این عکسها بهترین ها از آرشیوِ عکسهای شش ماهه ی اخیرت است....باقی تکرار است...از زاویه های مختلف...و عکسهایی که سوژه هایش من و بابایی هستیم...با لبخند هایی که فقط به روی تو می زنیم و ثبتشان کردی...
خانه ی عشقمان است ...
گفتی مامان بده دوربین ُ میخوام از پلند صورتی عتس بدیرم!
و پلنگ صورتی که تو هوادارش هستی...
از قلبت عکس گرفتی جانکم؟
ماهِ دوست داشتنیِ ماهِ من.
لذت بردم....
پُـــر از کودکی...
عجب زاویه ای....
دلت امد عکس رو از چشمات محروم کنی...فدات
دوسش داری...
و نگاهِ برادرانه و پر از محبتِ این هشت ساله ی جان، به تو...
دایی شهاب اسطوره ی تو.
زیر پتو..وقت بازی...
شهاب این لبخند را به هر کسی هدیه نمی دهد...این لبخندِ واقعی را.
خانه ی پلاک 13...
و اتاقی که خودت نارنجی نامگذاری اش کردی...
چشــــــمات...
هنوز این پاها بوی بهشت میدهد پاکِ من.
کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود...
یلدای تو...
این محبت بین تو و اُتو...
خاله ندا گفت: عجب عکسی!
_مامان گوشت ُ بیار ببین صدای چی میده؟
_چی؟
_صدای دریاس...
خاله ندا باز شگفت زده شد!
و منی که عاشقِ این عکسم!
ارتفاعِ تو از زمین...زاویه دوربین...دکمه های لباست...پاهای بهشتیت....و دلِ من.
باز هم خاله ندا عشق کرد...
این دو عکس را گذاشتم برای وقتی که دل تنگ شدم... که تو مرد شدی...قاب بگیرم بگذارم کنار دلم ...ان شاالله.
همین چند شبِ پیش...
انقدر این تقلیدت رو دوست دارم...
و حلقه ای که آرزوی زدنش رو داری...
تصحیح شد!
هنرنمایی ...
اینقدر بزرگ شدی که عکس انتخابی توی مجله ها را برش میزنی...
و نمایشگاه آثار قیچی زده راه می اندازی...
و تویی که تمام منی...از هر زاویه!
خــــدا جانم...هروقت عکسی ، فیلمی از ما گرفتی قبل از ثبت لطفا ویرایشش کن...اگر نیاز به ادیت داشت ...اگر نیاز به ریسایز داشت...اگر کات میخواست..خودت انجامش بده...خودمانی تر بگویم...اگر دیدی خوب نیست دلیتش کن...
شکرالله .