مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

یه شیزی...یه صدایی!

1392/12/9 12:45
نویسنده : مامان هدي
543 بازدید
اشتراک گذاری

یا ماشاالله...

ساعت 1 و نیم نیمه شبِ و تو هنوز نخوابیدی...داری مقاومت میکنی..

میگی : مامان یه شیزی دیدم...

ردِ نگاهت رو میگیرم تا برسم به اون چیز! میگم مامانی چیزی نیست که...

میگی خودم دیدم یه مار اومد بیرون...از اون سوراخه...

با تردید نگاه میکنم...ترسِ مارمولک تموم تنمو می لرزونه...

نزدیکِ سوراخ میشم..کنترل رو بهش میزنم...تو هم پشتِ سرمی...دستت روی شونه امه...

منتظر می مونم یه چیزی بیاد بیرون...میگم: ببین مامانی چیزی نیست..

میگی: نه خودم دیدم...مار اومد بیرون..ترسیدم...نگا کن

باز با کنترل چند تا ضربه به اطرافش میزنم...تو بیشتر بهم می چسبی..

میرم و بابایی رو بیدار میکنم..._حسین پاشو ببین تو سوراخِ کنار دستشویی چیه..مبین مار دیده...!

بابایی لای چشاشو باز میکنه و میگه...سوراخ کنار دستشویی؟ اونکه به دستشویی راه داره...

با هم میریم و یه نگاه میکنیم توش..بله! به دستشویی راه داره و قبلا برای رد کردن یه لوله بوده!

خیال من راحت میشه..اما خیال تو نه!

باید به قدرتِ تخیلت بها بدم....می ریم سراغِ مجله ی نبات کوچولو ، به انتخاب خودت یه شکل بامزه رو با قیچی می بری...میایم میچسبونیم رویِ اون سوراخِ شگفت انگیز!

حالا خیالِ تو هم راحت میشه...

بهت نگاه میکنم..چی تو اون سرِ کوچولوت می گذره عشقِ من.

میدونی من چقدر منتظر این دنیات بودم؟..دنیایی که خودم گذروندمش..ولی هنوز سیرش نشدم...منتظرم با تو دوباره تکرارش کنم..دنیایِ رامونا کوئیمبی...دنیای آلیس...دنیایِ جودی  ابت...دنیای شگفت انگیزِ کودکی...دنیای تو...

 _مامان یخچال گرسنه اس...همش شکمش صدا میده!

_اون ماشینه چرا بداخلاس؟

_مامان چرا من گاو شدم؟ بیا با هم تو آینه نگا کنیم..اقا گاوه شدم!

_اتوبوس با شاخاش شی میگه؟

_ من سیبِ مهربون میخورم...

و...

دنیای این روزات ، این روزایی که گوشات تیز شده...باید دلیل و منبعِ کوچکترین صدایی که به گوشت میرسه رو بدونی...

_مامان یه صدایی اومد! صدای شی بود؟

_مامان خیلی ترسیدم...صدای لعد و بَخ بود؟

مثلِ این جوجه ها توی خونه دنبال منِ مامان مرغی...یه لحظه هم که نباشی..من بعدش باید پاسخگوی صدایی باشم که تو اون لحظه شنیدی!

خیلی دوستت دارم چشم و گوش این خونه...دوستت دارم کوچولوی شگفت انگیز این خونه...خیلی دوستت دارم.

تنت سلامت باشه عمر من.

ولله خیر و هو ارحم الراحمین....

 

بعد از رسیدگی...

+صدای ساختمون سازی بغل...حسابی تو رو ترسو کرده...این صداهای یک هویی!

و این خونه ی بزرگی که هنوز بهش عادت نکردی....

 الحمدلله.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

بهار
9 اسفند 92 14:26
والا چی بگم؟!!! ولی... به گرسنگی یخچال که تا حالا به مغزمم نرسیده بود که صداهاش مال گرسنگیشه و اینا... و تصور گاوه خندیدم چه سوراخی...اونم وسط دیوار....آخه چه جوری ممکنه؟؟؟(اگه نگفته بودی دیواره فک میکردم موکته!!!هههههههههه
مامان هدي
پاسخ
مخصوصا يخچال نه ساله ي ما ک چندساليه خيلي گرسنشه هههههه ممکنه ما داريم خب هههههه عکس ديوار سوراخی مذکور رو برات ميذارم حتما
مامان حانیه
10 اسفند 92 11:27
من هم سیب مهربون میخوام کیلو چنده؟؟؟
مامان هدي
پاسخ
از مبین می پرسم بهت میگم...چند کیلو میخوای
الهام مامان امیرعلی جیگر
10 اسفند 92 12:25
زندگی کن و لبخند بزن بخاطر آنهایی که ازنفست آرام میگیرند،به امیدت زنده هستند و با یادت خاطره میسازند.
معصـومـﮧ
11 اسفند 92 0:56
من عاشق تخیلم! تخیل برام مثل نفس می مونه چشم و گوش خونه رو ببــــــــوس
مامان هدي
پاسخ
منم مثل تو بودم...حالا مبین برام مثل نفس می مونه...منتظر تخیلات مبین هستم تا یاد اون روزا رو گرامی بدارم
معصـومـﮧ
11 اسفند 92 22:01
اِ وا این پست ادامه مطلب داشت و من ندیدم؟ اصن خودتون ناراحت نکنین الان دیگه دیدم
مامان هدي
پاسخ
اِ وا ندیدی... چیزی هم نبود...یه دیوار بود و رسیدگی شهردار مامان!
مامان بهادر
12 اسفند 92 16:06
ای جانم مبین گلی تو حرف بزن من لذت ببرم فدات بشم عجب سوراخی هم هست
مامان هدي
پاسخ
جای پترس خالی
مامان علی اصغر
14 اسفند 92 12:23
وای از دست این وروجک ها با تخیلاتشون ... بعضی وقتا اینقدر قشنگ تخیلاتی میشن که آدم فکر مینه واقعیه خیلی جالب بود ببوس روی ماهشو
مامان هدي
پاسخ
یعنی واقعی هااااا
الهه مامان گلسا
16 اسفند 92 22:13
اینم باز از اون هوش نابت نشات میگیره عشقم آخه تو چی بشی بزرگ شیییییییییییییییییی من قربونت بشم یخچاله خیلی باحال بود باریکلا مبین من خیلی کیفت رو می کنم خاله عزیز دل خودمی
مامان هدي
پاسخ
تو خیلی لطف داری الهه..هم به مبین هم به من که با این حرفات قند تو دلم اب میکنی گلسای بهاریت رو ببوس.